بریدۀ کتاب
1403/8/9
4.2
75
صفحۀ 19
شبی در سیاه چادر چوپان پیری بودم . از او خواستم که تمام زندگی اش را برام حکایت کند . گفت :برادر ،چه حکایتی ؟ما اصلا زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد
شبی در سیاه چادر چوپان پیری بودم . از او خواستم که تمام زندگی اش را برام حکایت کند . گفت :برادر ،چه حکایتی ؟ما اصلا زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.