بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 156

در گذرگاه روز بلندی از آغاز مردان خشمگین قبیله ی ما بر کمرگاه کوه سوار بر اسب با چشمانی که تمامی دره ها را در خود جای می داد یک لحظه ایستادند. آفتاب چنان گرم می تابید که رخوت گرم زمین از ساق هاشان بالا می رفت همگی بر تخته سنگ ها فرو لغزیدند. و بی آنکه لگام اسبهاشان را به درخت های خشک ببندند خوابیدند. کلاه بر صورت مست خواب ، و خسته دختران سرخ پوش پرسیدند آیا این مردان شیهه اسب را میشنوند؟ پس چرا می خوابند؟ باد تندی وزید و کاکل دختران سرخ پوش را آشفت. #سمفونی_مردگان ص ۱۵۶

در گذرگاه روز بلندی از آغاز مردان خشمگین قبیله ی ما بر کمرگاه کوه سوار بر اسب با چشمانی که تمامی دره ها را در خود جای می داد یک لحظه ایستادند. آفتاب چنان گرم می تابید که رخوت گرم زمین از ساق هاشان بالا می رفت همگی بر تخته سنگ ها فرو لغزیدند. و بی آنکه لگام اسبهاشان را به درخت های خشک ببندند خوابیدند. کلاه بر صورت مست خواب ، و خسته دختران سرخ پوش پرسیدند آیا این مردان شیهه اسب را میشنوند؟ پس چرا می خوابند؟ باد تندی وزید و کاکل دختران سرخ پوش را آشفت. #سمفونی_مردگان ص ۱۵۶

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.