بریدهای از کتاب دیر درخت نارنج: بخش اول اثر سامانتا شانون
1402/10/12
صفحۀ 215
کیت نفسش را فرو داد و گفت:« لوت! تو به من کمک کردی که اینطوری باشم. چون تا وقتی که یکی داشته باشم که بتونم پیشش خودم باشم، میتونم اینو تحمل کنم که پیش پدرم کس دیگه ای باشم.»
کیت نفسش را فرو داد و گفت:« لوت! تو به من کمک کردی که اینطوری باشم. چون تا وقتی که یکی داشته باشم که بتونم پیشش خودم باشم، میتونم اینو تحمل کنم که پیش پدرم کس دیگه ای باشم.»
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.