بریدۀ کتاب

مردی در تبعید ابدی: بر اساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی صدرالمتالهین
بریدۀ کتاب

صفحۀ 174

- ای مُلّا شمسای نااهل! مدّتی‌ست مُشکلی داری که از من پنهان می‌کنی. زمانی، تو به من می‌گفتی: «هرچه در قلبِ شمسای گیلانی می‌گذرد، چنان است که گویی بر پیشانی‌اش نوشته شود - البتّه اگر مخاطب، صدرای شیرازی باشد.» اگر این نکته را بااعتقاد می‌گفتی، حال، چرا چیزی را در قلبت چنان نگه داشته‌یی که من قادر نیستم آن را بر پیشانی‌ات بخوانم؟ - خوانده‌یی و تجاهُل می‌کنی مرد! نه آن‌که امروز و دیروز خوانده باشی، که در همان نخستین روز که من در این شهر غریب، به دامِ صیّادی خیره‌سر افتادم و درمانده شدم و به زانو درآمدم و گریان خویش را به خانه رساندم، تو دانستی، تو دیدی، تو بوییدی؛ و این تو بودی که دانستنت را می‌خواستی از من پنهان کنی، نه من که نزد تو رسوا و بَرملا بودم...

- ای مُلّا شمسای نااهل! مدّتی‌ست مُشکلی داری که از من پنهان می‌کنی. زمانی، تو به من می‌گفتی: «هرچه در قلبِ شمسای گیلانی می‌گذرد، چنان است که گویی بر پیشانی‌اش نوشته شود - البتّه اگر مخاطب، صدرای شیرازی باشد.» اگر این نکته را بااعتقاد می‌گفتی، حال، چرا چیزی را در قلبت چنان نگه داشته‌یی که من قادر نیستم آن را بر پیشانی‌ات بخوانم؟ - خوانده‌یی و تجاهُل می‌کنی مرد! نه آن‌که امروز و دیروز خوانده باشی، که در همان نخستین روز که من در این شهر غریب، به دامِ صیّادی خیره‌سر افتادم و درمانده شدم و به زانو درآمدم و گریان خویش را به خانه رساندم، تو دانستی، تو دیدی، تو بوییدی؛ و این تو بودی که دانستنت را می‌خواستی از من پنهان کنی، نه من که نزد تو رسوا و بَرملا بودم...

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.