زهرآ

زهرآ

@Z_norozpoor

3 دنبال شده

3 دنبال کننده

            
          

باشگاه‌ها

باشگاه رواق

288 عضو

بابا گوریو

دورۀ فعال

محاکات

219 عضو

رکوئیم برای یک راهبه

دورۀ فعال

مدرسه هنر آوینیون

221 عضو

آناتومی داستان: 22 گام تا استاد شدن در داستان گویی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

زهرآ پسندید.
            بیشتر از اینکه برای تک‌تک شخصیت‌های کتاب گریه کنم، گردابی در معده‌ام می‌پیچید و ولم نمی‌کرد. با این حال اشک هم ریختم، فحش هم دادم (توی دلم)، لعنت فرستادم و حسابی حرص خوردم.

شرقی‌ام عمری‌ست محکومم به سنت داشتن (یاسر قنبرلو)
کاش می‌شد یک‌جا آبروی تمام مردم دنیا را ریخت تا هرکس چیزی برای خجالت کشیدن داشته باشد، تا دیگر کسی نگران آبرو نباشد، تا ارزش واقعی چیزها معلوم شود. کاش می‌شد سنت‌های بدریخت پوسیده‌ی گندیده را شکست، زیر پا له کرد و تفی انداخت رویشان.

خشم احساسی طبیعی است ولی انفعال نه. باید مردسالاری رخنه کرده در اعماق پستوهای ذهنمان را بکشیم بیرون، یک بار برای همیشه بُکُشیمشان، تکه‌تکه‌شان کنیم، هر تکه را بسوزانیم و سوختنش را تا آخر تماشا کنیم. شاید آن‌وقت فقط یکی دوتا از شکاف‌های عمیق قلبمان ترمیم شوند.

اسکندر داستان آسیب‌های فرهنگ ما است. نمی‌دانم به آن فرهنگ شرقی می‌گویند یا خاورمیانه‌ای یا چه؟ منظورم فرهنگ ایرانی، ترکی، افغان و نمی‌دانم چه جاهای دیگر است. همان مسخره‌بازی‌ای که قراردادی نام غیرت و آبرو رویش گذاشته‌‌ایم و ارزشش را از جان انسان‌ها بالاتر دانسته‌ایم. همانی که در عمق ریشه‌هایمان جاخوش کرده و مثل سرطان تکثیر می‌شود و برای از بین بردنش مجبوریم خیلی چیزها را خراب کنیم.

مسئله این است: کار زشتی را مردی انجام می‌دهد، اشکالی ندارد، پسربچه‌ای انجام می‌دهد، مشکلی نیست، زنی انجام نمی‌دهد با حس گناه فقط از دور تماشا می‌کند، باید بمیرد.

همان‌طور که گفتم این کتاب داستان آسیب‌هاست. همان کوله‌بار دردناکی که از پدرانمان به ما ارث رسیده و به فرزندانمان منتقل می‌کنیم و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا یک عاقلی این وسط پیدا شود و تا دردها و عقده‌ها و اختلالاتش درمان نشده، به ازدواج کردن فکر هم نکند، چه برسد به بچه‌دار شدن. نسل آدمیزاد هم اگر منقرض شد، چه بهتر. تمام جانداران و بی‌جان‌های روی زمین و توی هوا نفس راحتی می‌کشند.

ترکیب اسکندر و عشق ویرانگر این چند وقت، عجیب مرا به هم ریخته و شاکی از زمین و زمانم کرده است. مدام به این فکر می‌کنم که چطور پدر و مادری، بدون درک مسئولیت عظیم وارد کردن بچه‌ای کوچک به دنیایی بزرگ، دست به چنین کاری می‌زنند و بلایی سرش می‌آورند که روان‌درمانگران هم طی سال‌ها تلاش نمی‌توانند آثارش را از وجودشان پاک کنند. می‌دانستید که خیلی از اختلالات شخصیتی تقریبا غیر قابل درمان‌اند؟ تازه این در صورتی است که فرد بپذیرد مشکلی دارد و بخواهد حلش کند.

خیلی فکر می‌کنم به اینکه توی دنیای ما چند آدم مثل زیشان وجود دارد؟ اصلا زیشان آن آدم سالم خوب است یا صرفا یک شخصیت عجیب غریب که توانسته تاثیر مثبتی در این دنیا بگذارد؟ چند درصد می‌توانم احتمال دهم که بچه‌ی من اسکندر می‌شود یا زیشان؟ چند درصدش به من بستگی دارد؟ چرا تصمیم می‌گیرم اسکندرها را به این دنیا اضافه کنم؟ آیا دلیلی جز حماقت دارد؟

در آخر تعظیم تمام قدی می‌کنم به الیف نازنین. زنی که ناملایمات روزگار در هم نمی‌شکندش، تاثیرگذارش می‌کند. قدر او و امثال او را سال‌ها بعد شاید بتوان فهمید. زنی که تصمیم گرفته زیشان‌ها را خلق کند. 

و ممنونم از مترجم و ناشر محترم برای کمک به انتشار این کتاب. فقط امیدوارم نمونه‌خوانی استخدام کنند چون چندجا نام‌ها جابه‌جا نوشته شده بود.
          

21

1