بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت های اینجانب

یادداشت های اینجانب

یادداشت های اینجانب

3.8
8 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

17

کتاب «یادداشتهای اینجانب» نوشتۀ لیانید آندری‌یِف رمانی در قلمروِ جنایت، خیر و شَر، گناه و بی‌گناهی، عشق و جنون، موقعیت انسان در هستی، زندگی و مرگ و مرز خاکستری و مبهم حقیقت و دروغ. کتاب «یادداشتهای اینجانب»، با عنوان اصلی Мои записки، رمانی روانکاوانه و فلسفی با حال‌وهوایی اکسپرسیونیستی و از نمونه‌های عصر نقره‌ای ادبیات روسیه است. لیانید آندری‌یف در کتاب «یادداشتهای اینجانب» پنجره‌ای به جهانی مه‌آلود باز می‌کند؛ جهانی که در آن نمی‌توانیم با اطمینان به آنچه می‌شنویم یا درواقع می‌خوانیم اعتماد کنیم چرا که راوی کتاب «یادداشتهای اینجانب» یک راوی غیرقابل‌اعتماد است که خود نویسنده نیز، چنانکه در یادداشت کوتاه ابتدای ترجمۀ فارسی این رمان از قول او نقل شده، مطمئن نیست که آن‌گونه که خودش ادعا می‌کند بی‌گناه و از جرمی که به او نسبت داده‌اند مبراست یا نه. با کتاب «یادداشتهای اینجانب»، به‌همراه آندری‌یف و طنز تلخ و سیاه او در این رمان، وارد تاریک‌جاهای یک ذهن مالیخولیایی و پر از تناقض می‌شویم و هستی و درون آدمی را می‌کاویم. متن اصلی کتاب «یادداشتهای اینجانب» اولین بار در سال 1908 منتشر شده است.

لیست‌های مرتبط به یادداشت های اینجانب

پست‌های مرتبط به یادداشت های اینجانب

یادداشت‌های مرتبط به یادداشت های اینجانب

            ‌به نام او

️چند روز پیش گفتم که از فلان نشر به‌خاطر گران‌بودن کتاب‌هایش، کتابی نمی‌خرم، قسمت این شد که با فاصله کم از آن حرف بر روی دو تا از کتابهایش معرفی بنویسم البته من این دو کتاب را نخریده‌ام بلکه هدیه گرفته‌ام وگرنه با مجموع قیمت پشت جلد این دو کتاب می‌توانستم کتابهای اساسی‌تر و واجب‌تری برای خودم بخرم.

️اول از آن عزیزی که این هدیه را داد و همچنین ناشر محترم به‌خاطر این ضدتبلیغ ابتدایی پوزش می‌طلبم و البته از ناشر این گلایه را هم دارم که کتاب خوبت را به قیمت منصفانه‌تری عرضه کن درست است که گرانی است ولی این‌قدرها هم نیست ما خودمان دستمان در کار است :)

️بگذریم پیش از این از آندری‌یف دو اثر خوانده بودم که هر دو کتاب با قلم حمیدرضا آتش‌برآب ترجمه شده بود، "یادداشت‌های شیطان" و "داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند" این دومی را بسیار پسندیدم و به چند نفر از دوستانم هدیه دادم. لیانید آندری‌یف از نویسندگانِ جوانی است که در سالهای منتهی به انقلاب اکتبر به شهرت رسیدند. او هم‌نسل کسانی چون چخوف و گورکی است البته نه به بزرگی و اهمیت آن‌ها. ولی هرچه هست آثار درخوری را در آن سال‌ها منتشر کرده که در ادبیات پربار روسیه حائز اهمیت است، به‌قولی حتی آثار یک دست‌دوم روس هم خواندنی است.

️"یادداشت‌های اینجانب" و "خنده سرخ" دو نوولا یا رمانچه یا داستان بلند است که در همان سالهای آستانه انقلاب نوشته شده‌اند. آندری‌یف در اولی تحت‌تاثیر داستایفسکی است. داستان از زبان پیرمردی متهم به قتل که دچار زوال عقل هم شده روایت می‌شود و رویکردی روان‌شناسانه دارد. دومی که من آن را بیشتر پسندیدم یک اثر ضدجنگ است و با توجه به اینکه در آن سال‌ها این نوع رمان مرسوم نبوده برای نویسنده امتیازی محسوب می‌شود. داستان از زبان یک مجروح جنگی است.
          
            گاهی از شدت عصبانیت میخواستم یقه‌ی این پیرمرد شصت ساله رو بگیرم و بگم تمومش کن توان شنیدن چرندیاتت رو ندارم. :) اما خب چه میشه کرد که برعکس این پیرمرد طنابی به گردن من انداخته و من رو به هر سو که میخواست میکشید. قبل از این کتاب بهتر هست که یادداشت‌های شیطان رو مطالعه کنید که متاسفانه من این کار رو نکرده بودم اما نخوندن اون کتاب باعث اختلال زیادی هم در خوندن این کتاب نشد. گاهی در میان متن با خودتون میگید واقعا دارم به سخره گرفته میشم و این پيرمرد به معنای واقعی کلمه مخاطب رو احمق میدونه و گاهی هم فکر میکنید با صادق ترین ادم جهان طرف هستید چیزی که تا اخر هم توجه شمارو جلب میکنه احترام گذاشتن نویسنده به خواننده‌ی عزیزش هست اما این احترام سبب راستگویی یا بیان تمام روایت از سمت نویسنده نمیشه. در اخر باید گفت نمیشه حدس زد کدام یکی از جملات و یا حتی کلمات این مرد درست هستند اما میشه گفت شما با تمام جان مشتاق هستید که روایت و یادداشت‌های این مرد دروغگوی صادق رو بخونید.
          
            زندانی‌ای که عاشق زندان‌اش شد!

0-
خیلی درگیرکننده بود این اثر برایم. تجربه‌ی نابی بود.
باید مفصل برایش بنویسم. نه لزوما زیاد، باید اندکی با اتمسفر هنری اثر آشنا بشوم و متنِ درخوری برایش بنویسم.

1-
اتفاقی جالب پس از مطالعه‌ی برخی آثار بزرگ ادبی، یا حتی داستان‌هایی که صرفا پیرنگی تعلیق‌برانگیز دارند، برای انسان رخ می‌دهد؛ حسرت اینکه ای‌ وای این اثر را خواندم و دیگر هیچ‌وقت این تجربه‌ی نابِ نخستین را حس نخواهم کرد. اما این کتاب برای من کاملا توفیر دارد نسبت به این تصویر مشهور؛ اتفاقا بسیار هیجان دارم بعدها چندباره این کتاب را بخوانم. ای‌کاش این حس، از صدقه سر جَوْ نباشد. 
البته دقیق نرفتم سراغ نقدهای کتاب، ولی نمی‌دانم چرا کم به این نویسنده توجه شده است؟ کم‌نظیر است به نظرم. البته شاید این برداشتم خام باشد، باید بیشتر مداقه و تحقیق کنم.

2-
با چند نقل قول سعی می‌کنم تمامِ روند داستانِ "این زندانی‌ای که عاشق زندان‌اش" شد را نشان دهم:

{ص153} : "بگذار برخی دیوانه‌ام بخوانند و در کوری رقت‌انگیزشان به سخره‌ام بگیرند؛ بگذار دیگرانی قدیسم بدانند و در انتظار اعجازم بمانند؛ برخی را زاهدی باشم و برخی را شیادی کاذب."
{ص154} : "بدرود، بدرود خواننده‌ی عزیز من! [...] از من نرنج، از من نرنج که گاهی فریبت دادم و دروغ می‌گفتم، شاید اگر تو نیز جای من بودی، چنین می‌کردی."
و جمله پایانی در {ص156}: "وای، وای که غروب‌ها زندانِ ما چه زیبا می‌شود."

گفتم چند جمله از کتاب را ببینید تا بفهمید حمیدرضا آتش‌برآب عجب هنرنمایی‌ای کرده است. ترجمه به صورت مستقل در اعلی درجه بلاغت و فصاحت زبانی است به نظرم. تازه اینجا عبارات درخشان ترجمه را نیاورده‌ام. قند و نبات است این زبان فارسی.

3-
در ضمن این قهرمانِ گریخته از نویسنده‌، شباهت‌های جالبی با کلامنس در سقوط کامو داشت.
از جهتی دیگر از بس از زندان و گاهی اوقات برداشت‌های استعاری و تعمیم‌های استعاری از این آجرهای به هم‌پیوسته می‌گفت یاد میشل فوکو و مراقبت و تنبیه‌اش افتادم...
تازه، این آمیختگیِ علاقه و تنفر آدم‌های مختلف نسبت به قهرمان داستان، بسیار شبیهِ چارلز اشمیت جونیور، همان قاتلِ توسان در کتاب آدم‌کش شاعر، بود؛ برخی مدح بسیار گویند آن را و وی برای نسلی جوان نماینده‌ای شایسته‌ باشد، و عده‌ای او را یک هیپ‌هاپ جامعه‌ستیزِ معتادِ ناجورِ قاتل... 

0-
عجبِ تجربه‌ای، امیدوارم درگیرش شوید. نگران این حسم که واقعی نباشد و نتوانم در آینده آن را درست انتقال دهم؛ اگر اینگونه شود بد شده است "خوانندهٔ مهربانِ من" !



برخی یادداشت‌هایم حین مطالعه در ادامه می‌آید:
{پس از مطالعه‌ی 52 صفحه‌ی نخست}
در متن کتاب آمده‌است:
"امیدوارم که از این پس خاطرِ خوانندهٔ خود را با طغیان احساسات آشفته‌ام نیازارم."
تاروپود این کتاب به همین طغیان بافته شده‌است. متن جالبی است.

{گزارش تا صفحه‌ی 92}
عجب اثری است. به نحوِ عجیبی خیال‌ساز است. جالب است که قهرمان داستان، به صورت کامل از دست نویسنده در رفته است؛ دقیقا همانگونه که نویسنده در مصاحبه‌ای به این مهم اشارت کرده است.
عجب ترجمه‌ای. واقعا خودش اثری هنری است. چقدر فارسی زیباست، عجب لغات و ترکیباتی می‌توان با این زیبازبان ساخت. چگونه آتش‌برآب بدین میزان، متعالی ترجمه می‌کند؟ رشک‌برانگیز است.
مطالعه‌ی این کتاب تجربه‌ی بسیار جالبی بوده است تا اینجا. تا اینجا از کتاب، چندین بار، مطالعه‌ی مجددِ کتاب را پیش‌خور کرده ام و برایش برنامه چیده ام. امیدوارم تمام این‌ها هیجانی زودگذر نباشد و در ادامه نیز این اثر از این ذهنِ مقایسه‌گر من جان سالم بدر ببرد. با تشکر از مخاطبِ مهربان من که این گزارش‌ها را می‌خواند!