رباعیات حکیم عمرخیام نیشابوری

رباعیات حکیم عمرخیام نیشابوری

رباعیات حکیم عمرخیام نیشابوری

4.5
39 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

71

خواهم خواند

10

یادداشت‌ها

          امشب خوندن خیام برام حال دیگه‌ای داشت، اشک‌های امشبم معنی دیگه‌ای داشت.
۵ خرداد ۱۴۰۰
----------------------------
من آدمی نیستم که اهل شعر و شاعری باشم یا شب یلدا دلم لک بزنه واسه شعر های حافظ و هر سال حتما غزلیات و سعدی و حافظ جزئی از سفره هفت سينم باشه!
تا به حال نتونستم سر یک شعر کامل شاهنامه بشینم و اونو تا آخر بخونم!
فروغ و خوندم و دوست نداشتم و با سهراب حتا ارتباط هم نگرفتم. شاملو رو دوست داشتم ولی همیشه حس میکردم چیزی کم داشت!
همه ی اینارو گفتم که برسم به اینکه من آدميم که از شعر خوشم نمياد و ازش حس نمیگیرم اما رباعیات خیام و میخونم و همه احساس عالم توی من جریان پیدا میکنه. آرامش میگیرم،به فکر فرو میرم و گریه میکنم!
اما من خیلی اتفاقی با این کتاب آشنا شدم!
يادمه کلاس پنجم دبستان بودم و شب قبل از امتحان ریاضی بود. استرس زیادی داشتم و یه جا بند نمیشدم. بابام بهم گفت بیا تا صبح بیدار بمونیم و حرف بزنیم. قبول کردم. نشستم کنارش و منتظر شدم که بحث کردنمون شروع بشه. من و نشوند روی تخت و یه کتاب جیبی ولی قطور با جلد چرمی قهوه ای روشن گذاشت جلوم و گفت روژان این کتاب رباعیات خیامه. دارم شعراشو حفظ میکنم. از اول برات میخونم ببین درست میگم یا نه. 
شروع کرد...
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
میخوند و میخوند و من ناخودآگاه بیشتر علاقه مند میشدم که بعدی رو بشنوم
خوند و خوند و پرسیدم ازش تا رسید به این شعر که تمام احساساتم عمیقم نسبت به خیام از همین شعر شروع شد که اون شب اشکمو درآورد:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنمیت شمریم
فردا که از این دیر فنا در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم!
و بعد فهمیدم تمام چیزی که دنبالش بودم تو این کتاب و لا به لای مصراع این اشعاره
و فهمیدم چقد بزرگ بوده این آدم و چقد نابغه و چقد با احساس که یه بچه ی ۱۱ ساله رو یک شبه شیفته ی خودش میکنه.
میخوام بگم این کتاب جدا از کتاب شعر بودن کتابیه که از نظر من "اسرار ازل" توش نهفتس
اسراری که خیلی از ماها روزانه بدون توجه کردن بهشون از کنارشون میگذریم
و فکر میکنم دلیل علاقه شدیدم به این کتاب همینه چون اون شب من و از تاریکی کشید بیرون و با این کارش اشکمو در آورد و من تا ابد ازش ممنونم!
        

2