به مجنون گفتم زنده بمان: مهدی باکری
قسمتی از کتاب: روزگاری بوده است که آینههای پی درپی روزهای سرد زمین را در تابش خورشیدهای مکرر غرقه میکردند، اما چیزی نمی گذرد که آینهها یک یک شکست میگیرند و یاد خورشید در خردههای آینده بر زمین می ماند؛ چیزی نمیگذرد که در نبود آینهها خورشید فراموش میشود و روی در خفا میکند؛چیزی نمیگذرد که لاجرم تنها راه ما به خورشید از این پارههای آینه راست میشود. «به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتابِ دوم» روایتهایی است دربارهٔ مهدی باکری؛ از چشم کسانی که او را دیدهاند.
لیستهای مرتبط به به مجنون گفتم زنده بمان: مهدی باکری
یادداشتهای مرتبط به به مجنون گفتم زنده بمان: مهدی باکری