سوی دیگر

سوی دیگر

سوی دیگر

آلفرد کوبین و 1 نفر دیگر
4.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

6

آلفرد کوبین در تنها رمان خود، سوی دیگر، سرگذشت یک طراح را روایت می کند و آنچه را بر این طراح در اقامت سه ساله ی خود در «سرزمین رؤیا» گذشته، شرح می دهد. این طراح به دعوت همکلاسی سابقش به این سرزمین، در دل قاره ی آسیا، می رود و سه سالِ سراسر ترس و وحشت را در این سرزمین و در شهری به نام مروارید سپری می کند. سوی دیگر داستان سفر این طراح به شهر رازآلود مروارید است، همچنین سفر به اعماق ضمیر ناخودآگاه.آلفرد کوبین خود نقاش اتریشی صاحب نامی است که در دوره ای از زندگی در کار هنری اش دچار نوعی بحران می شود. او برای حل این مشکل رمان سوی دیگر را می نویسد و تصویرگری می کند. این رمان نخستین بار در 1909 منتشر شده است و در پژوهش های ادبی بارها با آثار آلن پو مقایسه شده است و دنیایی فانتزی-ذهنی را در فرآیندی تدریجی از بطن دنیای عینی استخراج می کند و به آن شکل می دهد.

یادداشت‌های مرتبط به سوی دیگر

hatsumi

1402/3/4

          داستان از جایی شروع میشه که راوی داستان که یک طراح هست راجع به همکلاسی سابقش و سال های دبیرستانش توضیح می ده و بعد از سال ها همکلاسی سابقش «پاترا» از راوی دعوت میکنه که برای زندگی راهی سرزمین رویا بشن،سرزمینی که ساخته پاترا هست، آفلرد کویین هم مثل مارکز برای خودش شهری رو می سازه و این شهر سرزمین رویا هست ،سرزمین رویا جایی هست که مردم به عمق و درونیات خودشون توجه دارند ،ارتباطشون با دنیای بیرون ،حوادث بیرون و حتی تکنولوژی قطع میشه و غرق در دنیای هنر و رویا پردازی میشن،ما داستان ورود راوی و همسرش به سرزمین رویا و اتفاقاتی که رخ می ده رو میخونیم ...
واقعا یکی از بهترین داستان هایی بود که خوندم فضای فانتزی و سورئالی که ترسیم میکنه ،اون عجیب و غریب بودن اتفاقات داستان ،رفتار آدم ها در سرزمین رویا و نوع واکنششون به حوادث زندگی،قوانینی که بر سرزمین رویا حاکم بود ،حوادث آخرالزمانی و مایه های وحشت توی داستان، همه و همه خیلی عالی بودند...چیزی که خیلی خوشم اومد اون در آمیختگی پاترا و آمریکایی و تغییر شکل دادن های پاترا و خداگونه بودنش بود...
پایان داستان رو هم خیلی دوست داشتم اون حس و حالی که نه راوی و نه خواننده می تونه مطمئن باشه که واقعا همچین حوادثی رخ داده یا نه زاده تخیل و اون بستری شدن راوی بوده...

قسمت های مورد علاقم از کتاب :

در اصل هیچ آدمی نمی تواند طبع خود را نادیده بگیرد و تعیین کننده ی رفتار هر کس در زندگی همواره طبع او خواهد بود.در مورد من که طبعی به شدت مالیخولیایی داشتم، میل و بی میلی بسیار به هم نزدیک بودند. من از قدیم اغلب بی هیچ مقدمه ای دستخوش نوسانات احساسی شدید می شدم.این خصوصیت عصبی که از مادرم به ارث برده ام برایم بزرگترین لذت ها و در عین حال تلخ ترین رنج ها را به بار آورده است.

دل آدمی چه کوچک و مشکوک است.

وقتی برایمان درباره ی چیزی حرف می زنند که از موضوعات عادی و روزمره بسیار فراتر می رود،همواره شک و تردیدی برطرف نشدنی در دلمان باقی می ماند، و این خیلی خوب است .چون در غیر این صورت اسباب خنده هر چرب زبان و شیادی خواهیم شد.اما شک و تردید موجب می شپد واقعیت بعدی ما را بیش از خبر اولیه تحت تاثیر قرار دهد.

اما در آخرین روزی که در آپارتمان به سر می بردین،غم و اندوه به سراغم آمد. نمی دانم آیا دیگران هم چنین حالی دارند یا نه؟ دل من در لحظه وداع با فضاهایی که به آن وابسته ام به درد می آید.حالا هم در این خانع مقطعی از زندگی از من می برید و به خاطره تبدیل می شد.به کنار پنجره رفتم،بیرون هوا تاریک شده بود،همه چیز پاییزه و سرذ .سرو صدلی شهر بزرگ با طنینی خفه به گوشم می رسید. دلم به راستی به درد آمد،به آسمان شبانه چشم دوختم.آسمان پر بود از ستاره های کوچک.

افزایش جمعیت از طریق زاد و ولد اهمیت در خور توجهی نداشت.بچه ها خیلی محبوب نبودند.معمولا گفته می شد ارزش آن ها با دردسرهایی که ایجاد می کنند،همخوانی ندارند. بنابر بر عقیده رایج ،بچه ها فقط خرج داشتند،اغلب حتی تا سن بزرگسالی.در ضمن به ندرت و با اکراه چیزی پس می دادند و تقریبا هیچوقت بابت هدیه زندگی سپاسگزار پدر و مادر خود نبودند که هیچ حتی در بیشتر مواقغ بر این عقیده بودند که نعمت زندگی به آن ها تحمیل شده است.

اما من حالا قرارداد کار دائم داشتم،طراح یک نشریه معتبر بودم و خلاصه کسی به حساب می آمدم ،در آن سرزمین همین مهم بود: کسی بودن،فرقی هم نمی کرد چه کسی: دزد یا ولگرد.

هنرمند جماعت به ندرت ممکن است آدم واقعا بدی باشد، این و یا آن بدجنسی کوچک بله ،ولی بیش از آن نه .احساسات ما به حقه بازی های ما فرصت خود نمایی نمی دهد .ما رو حمان را در کارهامان آشکار می کنیم،طوری که هرکس می توان  به وضوح ببیند که هنرمند تحت شرایطی خاص به چه آدم بدی ممکن بود تبدیل شود.هنر یک جور سوپاپ اطمینان است!

همه چیز با درد و رنجی هولناک در امیخته بود .هرچه بیشتر رشد می کردی و بالاتر می رفتی ،ضرورتا عمیق تر ریشه می دواندی: اگر شادی را می خواهم رنج را هم می خواهم .یا هر دو،یا هیچ یک.بی شک علت العلل در نیروی تخیل و نیستی ریشه داشت،شاید هم آن دو یکی بودند. آن کس که ضرباهنگ گردش خود را دریافته است،می تواند حدودا محاسبه کند که درد یا زجرش چه مدت طول می کشد. نادانی و تناقض هم باید تجربه شود.حریق خانه من هم مصیت است هم آتش.آن کس که رنج می کشد از این دلخوشی برخوردار است که هردو خیالی اند.


آواز مرده ها را می شنوی،مرده های سبز روشن ؟ این ها در گورهای خود آسان  و بی درد می پوسند.اگر پیکرشان را بگیری ،فقط خرده استخوان لمس کرده ای،دندان ها آسان حدا می شوند،کجاست آن زندگی که آن ها را به حرکت می آورد کجاست آن نیرو؟ آواز مرده ها را می شنوی،آواز مرده های سبز روشن را؟

چه خیر خواه است مرگ، و همه در گریز از او چه دست و پایی می زنند! به دنبال نشانه های او،کنجکاوانه در هر چهره دقیق می شدم ،بوسه هایش در هر چین و چروک ایام پیری کشف می کردم.هر بار با چهره ای نو بر من عیان می شد.چه خوشایند بود رنگ هایش ! نگاهش چنان فریبنده و در خشان بود که قوی ترین ها هم به ناچار تسلیمش می شدند .سپس نقاب از چهره می کشید و میرانده او را عریان می دید میان تلالو الماس ها ،میان هزاران تراشه نورانی.
        

1