بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر

ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر

ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر

راضیه تجار و 2 نفر دیگر
4.2
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

4

کتاب ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر، ویراستار لیلی زهدی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 153

- حسین جا تا کسی نگفته خودت بگو چند تا از بچه‌های من شهید شدند؟ - رضا مجروح شد، خواستیم برسونیمش بیمارستان شهید شد. - رضا شهید شد؟ - بله مادر! - بگو حسن هم شهید شده! - بله مادر! یاد خوابی که دیده بود، خوابی جلوتر از خواب تازه افتاد. مردی بلند قد و زیبا با عبایی سبز رنگ جلوی در ایستاده بود. خود او در را باز کرده بود. دفتر و خودکاری دست او داد. - در این برگه‌ی سفید سه تا امضا کن. خودکار را گرفت و سه امضا کرد و دفتر را به مرد داد. او سری تکان داد و رفت. - مادر! تکانی خورد و مات و مبهوت به حسین خیره شد. اگر درخت توت بود، همه توت‌هایش را می‌تکاند. حسین دستش را گرفت و آوردش وسط حیاط، او را لبه‌ی حوض نشاند، زیر درخت توت. باد نمی‌آمد، اما درخت همه توت‌هایش را تکاند روی سر او. چه چرخی می‌زد، چه دست افشانی‌ای می‌کرد. به هر سه فکر کرد؛ هر سه پسر. روی زمین افتاد و سجده کرد. حسن هیچ وقت زود قضاوت نمی‌کرد ... نماز شب علی ترک نمی‌شد... رضا به صله رحم خیلی اهمیت می‌داد ... شیخ محمد سایه‌وار آمده و کنار پایش چمباتمه زده بود. سربرداشت. نگاهی به چشم‌های او کرد. کاسه‌ی خون بود چشمهای مردش. - شیخ محمد حالا دیگه خاطرت جمع شد؟ بچه‌هات رو خوب تربیت کردم؟

لیست‌های مرتبط به ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر

یادداشت‌های مرتبط به ستاره های کوکب: زندگینامه داستانی کوکب اسکندری مادر شهیدان حسن، علی، رضا مظفر و جانباز حسین مظفر

                کتاب روایت داستانی زندگی مادران شهید مظفر هست.
مادر هشت فرزند که سه تای اونها رو تقدیم اسلام و انقلاب میکنه، اون هم بعد از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه، زمانی که همه ناراحت بودن که جهاد تموم شده و درهای شهادت بسته  ...

کوکب خانم یه زندگی کاملا سنتی داشته، یه دختر ۱۳ ساله روستایی با مردی که ۱۴ سال از خودش بزرگتره ازدواج میکنه، چند سال توی روستا می‌مونن و بعد برای شرایط بهتر رشد و تربیت بچه‌ها به مامازند میان که امکانات بیشتری داشته.
تو تموم این سال‌ها نگهداری از مرغ و خروس و دوشیدن گاو و گوسفندها و تهیه‌ی ماست و پنیر و ... و پختن مربا و ترشی و کلی کارهای دیگه به راهه و آدم حسابی هوس میکنه یه بچه باشه تو خونه‌ای که کوکب خانم مادرشه 🥹
شیخ محمد به معنای واقعی کلمه سخت کار میکنه و رزق حلال میاره برای زن و بچه‌ها
بچه‌ها با فاصله‌های خیلی کم به دنیا میان و دنیای خواهر و برادری قشنگی با هم دارن.
سخت‌گیری‌های شیخ محمد روی رزق حلال و همینطور تاکید ویژه‌ش روی تربیت بچه‌ها، کار خودش رو میکنه و همه اهل درس و تلاش و پشتکار میشن و با افتخار اهل خدمت به کشورشون.
سالهای انقلاب و جنگ با حضور فعال خانواده‌ی مظفر سپری میشه، مردها و پسرها تو خط مقدم مبارزه و کوکب خانم به همراه دخترها و عروس‌ها تو پشت صحنه و پشتیبانی جبهه و از همه مهم‌تر حمایت همه جانبه از مردهاشون ...
اما ...
از دست دادن سه فرزند با هم در یک روز غم فوق العاده سنگینیه که خدا برای کوکب نوشته و اون هم خیلی زیبا تسلیم پروردگارش میشه و شکر این نعمت رو بجا میاره.

کتاب کوتاهه و داستان زندگی کوکب هم این کشش رو داشت که تقریبا دو روزه تمومش کردم.
اما خیلی با قلم نویسنده ارتباط نگرفتم، بنظرم روایت روونی نداشت و بعضی جاها بعضی پاراگراف‌ها رو چند بار میخوندم تا متوجه منظورش بشم! پیچیدگی‌هایی که واقعا بنظرم بی‌جا بودن و روان‌تر هم می‌شد نوشت‌‌!
این دومین تجربه‌ی خوندن کتابی به قلم خانم راضیه تجار بود؛ قبلا کتاب اسم تو مصطفاست رو از ایشون خونده بودم که اون رو هم خیلی سخت ادامه دادم و به پایان رسوندم 🫣

خوشحالم که با شهدای عزیز کوکب خانم آشنا شدم
صبر و استقامت این مادر عزیز برام به یادموندنی بود.
إن شاءالله مشمول شفاعت این سه برادر باشیم 🤲
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.