اگر از آن دسته کتابخوان‌هایی هستید که با «یک عاشقانه آرام»و «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم»نادر ابراهیمی، روز و شب‌ها گذرانده‌اید، اگر از آن‌هایی هستید که هرازگاهی، از سر دلتنگی، کتاب‌هایش را ورق می‌زنید تا احوالتان عوض شود، حتما از شنیدن این خبر خوشحال می‌شوید: «چاپ مجموعه‌ی5جلدی کتاب‌های انقلاب نادر ابراهیمی توسط انتشارات سوره مهر با طرح جلدی تازه و به صورت مصور.»
«نیروی هوایی»، «پدر چرا توی خانه مانده است»، «برادرت را صدا کن»، «جای او خالی»و «سحرگاهان همافران اعدام می‌شوند»عنوان این پنج جلد کتاب هستند که نادر ابراهیمی در آستانه‌ی پیروزی انقلاب آن‌ها را نوشته. این مجموعه‌ی5جلدی قصه‌های انقلاب برای کودکان و نوجوانان است که اولین بار در سال57 منتشر شدند. البته این مجموعه‌ی پنج جلدی از اول5جلد نبود! بلکه6جلد بود که یکی از جلدها در چاپ جدید حذف شد. البته ماجرای تجدید چاپ این کتاب‌ها به چهار سال قبل بر‌می‌گردد. وقتی خانم منصوری به دیدار آقای هدایت‌اللّه بهبودی، مدیر دفتر ادبیات انقلاب حوزه‌ هنری رفت و در مورد تجددید چاپ این کتاب‌ها با سروشکلی جدید صحبت کرد. «این کتاب‌ها برای نوجوانان نسل چهارم بسیار مفید است و پدر و مادرها می‌توانند با تهیه این آثار به فرزندان خود بگویند جوان‌ها در سال‌های انقلاب اسلامی چه کردند.»اگر از آن‌هایی هستید که هر از گاهی برای بچه‌های فامیل کادوی فرهنگی می‌خرید، خبر خوبی بعدی این است که انتشارات سوره‌ی مهر برای تجدید چاپ چندین جلد از کتاب‌های نادر ابراهیمی با فرزانه منصوری همسر ایشان به توافق رسیده. سه کتاب تخصصی ادبیات کودک با عنوان‌های «آرایش و پیرایش کتاب‌های کودکان»و «فارسی‌نویسی برای کودکان»، «مصور سازی کتاب کودکان»، «مراحل خلق و تولید ادبیات کودک»کتاب‌هایی هستند که قرار است با طراحی دوباره منتشر شوند.
به قلم سمانه رحیمی، شماره‌‌ی 476همشهری جوان، 19مهر93
        

          فقط در مورد کتاب های آقای ابراهیمی میتونم بگم که حتما خونده بشه.
        

          از کجا میتونم نسخه چاپی این کتاب و تهیه کنم؟
        

          قهرمان این کتاب یه دختربچه ست که مثل خیلی از بچه ها تو روزای منتهی به انقلاب دست تو دست پدرش راهی تظاهرات میشده. مادرش هم همراه و موافق بوده. ماجرای اصلی کتاب درباره روزیه که اهالی شهر جهرم قصد پایین کشیدن مجسمه شاه رو دارن ولی با هجوم چماق به دست ها و مسلسل های شاه دوست مواجه میشن و پدر معصومه -قهرمان کتاب- جلوی چشمهای دختر کوچکش تا یه قدمی مرگ میره. پسر این خونواده سرباز بوده و همه چیز تو این داستان به یه جمله گره میخوره. جایی که پدر نیمه جون تنها جمله‌ای که از دهنش خارج میشه اینه که «برادرت رو صدا کن» و ما همراه معصومه میریم تا جلوی سربازخونه و الباقی ماجرا!
دروغ چرا! من متوجه نشدم پیغامی که در نهایت برادرش بهش میرسونه تا به باباش بگه معنیش چیه! ولی فضاسازی و حس و حال کتاب رو دوست داشتم. مخصوصا که میدونستم مبنای این کتاب هم ماجرایی واقعیه