انار بانو و پسرهایشانار بانو و پسرهایشگلی ترقی3.49 نفر |3 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن0خواندهام18خواهم خواند0توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگر"دیوار شیشهای این طرفیها را از آن طرفیها جدا میکند. آنها که میمانند و آنها که میروند. هر دو دسته غمگین و افسردهاند و حرفهای صامت و نگاههای پرحرفشان از قطر آن دیوار شیشه عبور میکند و چون غباری خاکستری روی صورتها مینشیند."یادداشتهای مرتبط به انار بانو و پسرهایش•/غین عین/•1402/06/12 بوی شکلات تلخی که هم دوست داری بخوری اش و هم میدانی دهانت تلخ خواهد شد میدهد حس همدردی خاصی را درک میکنی و دلت میخواهد تو هم در قصه حضور داشتی تا شاید ننه انار را دلداری بدهی و شاید او کمی دلش خوش بشود فارغ از این ها نماد های به کار برده در ی سناریو ی معاصر ترکیب خارق العاده ایست! 01سهیل خرسند1401/09/18 شروع با موضوعی جذاب، پرداختی معمولی و پایانی دردناک و بینتیجه. "دیوار شیشهای این طرفیها را از آن طرفیها جدا میکند. آنها که میمانند و آنها که میروند. هر دو دسته غمگین و افسردهاند و حرفهای صامت و نگاههای پرحرفشان از قطر آن دیوار شیشه عبور میکند و چون غباری خاکستری روی صورتها مینشیند." تمام انسانهایی که دستکم یکبار از کشور خارج شدهاند، میتوانند آن حس شخصیت اول داستان را درک کنند و این حس در داستان زنده بود، اما موضوع اناربانو من را به فکر فرو برد... زمانیکه از کشور خارج میشدم، به خودم گفتم سوار هواپیما که شدی جواب هیچ ایرانیای را نده، وقتی هم که رسیدی، هرجا که یک ایرانی دیدی فقط بدو و از او فرار کن... قبول مسئولیت و اینگونه گرفتار شدن اصلا قابل وصف نیست، حداقل برای ما ایرانیها نیست، شاید اگر شخصی اروپایی یا امریکایی به جای شخصیت اصلی داستان بود، اولا از ابتدا میگفت گور پدر اناربانو و جوابش را نمیداد و دوما اگر هم میداد اصلا نگرانی برایش پیش نمیآمد. هرچه که بود با تمام کاستی و ضعف، داستان را پسندیدم. 09کاظم حیدری1401/10/21 داستانی ساده و نسبتا مفرح درباره ارتباط تصادفی پیرزنی ساده و خانمی میانسال در یک سفر که در نهایت به سفر درونی خانم میانسال می رسد 018