فروپاشی
احساس می کنم در دلم چرخ گوشت روشن است. به پنجره ی کوچک حمام، که نور آفتاب از آن به داخل می تابد، خیره می شوم و خودم را سرزنش می کنم که چرا تعلل کردم و نرفتم به داخل ماشینش نگاهی بیندازم. شاید اگر این کار را کرده بودم، خیلی چیزها عوض می شد. شاید به من می گفت که حالش خوب است. شاید هم می گفت ک ماشینش خراب شده و منتظر است کمک از راه برسد. من هم می گفتم تا رسیدن کمک کنارش می مانم. آن وقت اگر روی حرفش می ایستاد و اصرار به رفتن من می کرد به قضیه شک می کردم کمی بیشتر با من صحبت کند؛ و شاید حالا او زنده بود!
بریدۀ کتابهای مرتبط به فروپاشی
نمایش همهلیستهای مرتبط به فروپاشی
یادداشتهای مرتبط به فروپاشی