بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

استخوان قاپ

استخوان قاپ

استخوان قاپ

شارلوت سالتر و 5 نفر دیگر
3.2
4 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

6

کتاب استخوان قاپ، نویسنده شارلوت سالتر.

یادداشت‌های مرتبط به استخوان قاپ

            چیز چندان چشمگیری نبود.
یه جوری توقعم رفته بود از کتابه بالا که با مخ خوردم زمین.
چیزی که این وسط خوشم اومد ازش وارد کردن دریا تو ماجرا بود.کمتر دیده بودم دریا محل بحث باشه تو داستان ها.
که البته اون هم با پایان کشکی داستان ابهت خودش رو از دست داد.
چه پایانی بود؟اصلا این چه لوس بازیه تو داستانای این ژانر جدیدا راه افتاده که بلا استثنا تو همشون کنار ماجراجویی ها وحادثه ها باید یه عشق لوس بچگانه  هم باشه.چرا همیشه ما به ازای دختر(پسر)قهرمان داستان یه پسر(دختر)همراه ملیح دوست داشتنی هم باید وجود داشته باشه از قضا اینام همینجور یلخی وسط ماجرا یا تهش عاشق هم میشن و هپیلی اور افتر زندگی میکنن.یه جوری شده.اصلا کی گفته باید این مقوله ی دوست داشتن مایل به عشق رو همه جا وارد کرد و لوثش کرد؟(فیلینگ خشمگین) حالا جدا از این قضیه بماند که چقدر تهش همه مشکلات ساده و بدون هیچ جذابیتی حل شدن و هیچ منطق خفن و چشمگیر و مو بر تن سیخ کنِ تن به لرزه در آوری هم پشت راه حل ارائه شده نبود.این سوفی هم که همینجور یوهویی دقیقا سر تمام بزنگاه ها جواب همه ی سوال ها رو پیدا می کرد بدون اینکه الگوریتم چندان منطقی برای رسیدن به اون جواب در اون لحظه ی یه خصوصِ مرزی وجود داشته باشه

از خوبی های داستانم یکی همون حضور دریا بود و غار و سرداب و این چیزا(سلیقه ی شخصی) . شروع داستان هم خیلی خوشایند بود و همینطور اواسط داستان ریتم خوب و پر کششی داشت.
شخصیت دوقلو ها و علیاحضرت ناو هم جذابیت خاص خودشون رو داشتن
          
            آنقدر که این کتاب روی اعصاب من رفت، فقط داشتم نیم‌ساعت فکر می‌کردم چطوری معرفی‌اش کنم! البته روی اعصاب بودن به معنای بد بودن نیست. می‌تواند جنبه مثبت هم داشته باشد! در این داستان معمایی علمی‌تخیلی که رگه‌های پساآخرالزمانی هم دارد، مهمترین چیزی که باید توقع و انتظار داشته باشید، توقع و انتظار نداشتن است! قرار نیست جزو کتاب‌های معمول ادبیات ژانر باشد که بتوان طبق اصول هر رمان دیگری تحلیلش کرد. نخیر! هیچ‌چیز این کتاب سرجایش نیست!
این آشفتگی، هم در فضاسازی کتاب و جهان داستان حضور دارد هم در رفتار شخصیت‌های داستان! یعنی یک نفر را در این کتاب پیدا نمی‌کنید که عقل درست و حسابی توی کله‌اش داشته باشد. این یک نفر را حتی می‌توان به هیولاها و موجودات غیرانسانی کتاب هم تعمیم داد! حتی می‌شود پا را فراتر گذاشت و گفت که هیولاهایش به آدمیزاد شبیه‌ترند تا آدم‌هایش!
فکر نکنید این روی اعصاب بودن یعنی صحنه‌های خشن و پر از زد و خورد و خون و خون‌ریزی. اتفاقا نویسنده در خون ریزی هم روی اعصاب عمل کرده است! از همین هم دریغ کرده است!
حالا سؤال اساسی اینجاست، چرا باید این کتاب را بخوانیم؟ آیا خودآزاری داریم که سراغ چنین کتابی برویم؟ باید به عرضتان برسانم با اینکه نهایت موافقت من با محتوای فکری نویسنده، 50.01 درصد است، ولی همان پنجاه و و یک‌صدم درصد هم خوب پرداخت شده است و هم حرف برای گفتن دارد. از این پنجاه و و یک‌صدم درصد هم نتیجه بگیرید کتاب مناسب همه نوجوانان نیست. علاوه برتناسب سنی و جنسی، باید فضای مطالعاتی او را هم در نظر گرفت. 
داشت یادم می‌رفت! حواس که برای آدم نمی‌گذارد! استخوان‌قاپ آشفتگی‌های ذهنی یک نوجوان را برایمان روایت می‌کند که سایه یک خانواده از هم پاشیده و بی‌مسئولیت هم بر زندگی‌اش سایه انداخته است و دور و برش پر است از آدم‌های ناباب! آخه کی به‌خاطر پول بلیط، بچه‌ش را به عنوان خدمتکار می‌فروشد؟ از آن طرف انگار زبان همه آدم‌های داستان را از روی نیش مار غاشیه ساخته‌اند! آنقدر که گفت‌وگوها گزنده است. واقعا یک کلاس درس بدآموزانه می‌تواند باشد!
استخوان‌قاپ سعی کرده است نقدی به فرهنگ غالب سرمایه‌داری هم بزند که خب نقد را کرده است اما نقد جان‌داری نیست. این را می‌توان از پایان‌بندیش هم فهمید. اما خب همین که سعی کرده است قصه‌گویی معمول و شخصیت‌پردازی کلیشه‌ای فرار کند و در عین حال ساختار مخصوص به خودش را داشته باشد نمی‌توان به عنوان یک نکته مثبت، راحت گذر کرد!
پ.ن: از روی اعصاب بودن این کتاب همین بس که این یادداشت معرفی‌ام هم مثل باقی یادداشت‌هایم آن انسجام همیشگی را ندارد! امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم!