بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شانزدهم هپ ورث، 1924

شانزدهم هپ ورث، 1924

شانزدهم هپ ورث، 1924

جی. دی. سلینجر و 6 نفر دیگر
4.0
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

5

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

این اثر آخرین کتاب منتشر شده از سلینجر در زمان حیات این نویسنده است. سلینجر این کتاب را در سال ۱۹۶۵ میلادی و با نام «Hapworth » منتشر کرده است. این اثر را در آن سال در مجله نیویورکر منتشر کرد و پس از آن هرگز تجدیدچاپ نشد. سلینجر در «شانزدهم هپ ورث » داستانی دیگر از داستان های «خانواده گلس» که از شخصیت های ثابت کتاب های او هستند را نقل می کند. سلینجر در بسیاری از آثارش، خانواده ای انگلیسی به نام «خانواده گلس» را به داستان کشانده است. این خانواده داستانی هفت بچه نابغه دارند. در این خانواده خیالی برادر بزرگتر به نام سیمور مرشد دیگران است؛ ولی در یکی از داستان های سلینجر خودکشی می کند. پس از او پسر دوم خانواده در داستان های سلینجر نقش اصلی را می گیرد. رمان «شانزدهم هپ ورث »، آخرین کتابی است که سلینجر در زمان حیاتش منتشر کرده و داستان دیگری از اعضای این خانواده خیالی است.

لیست‌های مرتبط به شانزدهم هپ ورث، 1924

یادداشت‌های مرتبط به شانزدهم هپ ورث، 1924

            کل این کتاب یک نامه‌ی بلند بود.
می‌دانم که کتابهایی که نامه اند زیاد خوانده اید احتمالا. اما این متفاوت بود. چون فقط "یک" نامه بود و در یک روز نوشته شده بود.
و من نمی‌توانم حال و احساس خودم رو نسبت به سلینجر عزیزم بیان کنم.
و حتی نمی‌فهمم که مریم چطوری همچین چیز باب علاقه‌ای به من کادو داده!
داستان باز هم داستان خانواده‌ی گلس عزیز است...
لحنش با اینکه از زبان سیمور بود که قبلا هم چیزی ازش خوانده بودم، خیلی فاخر بود. و جالبی قضیه این جا بود که توی این کتاب فقط هفت سالش است. و وقتی آدم همه‌ی این داستان هایی که سلینجر درمورد این خانواده نوشته را کنار هم می‌گذارد و بزرگ شدنشان را نگاه می‌کند، فقط در عجبی پایان ناپذیر فرو می‌رود.
نمی‌دانم که آدم باید برای ستاره دادن باید بگذارد زمانی بگذرد و احساساتش ته نشین بشوند و یا اینکه همان احساس اولیه را در نظر بگیرد... اما به هر حال به نظر من فوق العاده بود. به دلایلی که قابل بیان نیستند خیلی، و شاید بهتر باشد که کتاب را بخوانید....
خیلی آرام آرام خواندمش. در وقت هایی که حالم به نحو قابل قبولی خوب بود، و کنار پنجره‌ی اتاقم می‌نشستم و می‌خواندم و یاد دخترهای قدیمی انگلیسی می‌افتادم و ابرهای قلنبه قلنبه‌ی آسمان را نگاه می‌کردم و بعد باز به خواندن ادامه می‌دام..
در نهایت، مراتب تقدیر و ارادتم رو به این نویسنده ابراز می‌دارم. و ازش ممنونم.