مرا به کنگاراکس نبر!

مرا به کنگاراکس نبر!

مرا به کنگاراکس نبر!

آندری کورکوف و 2 نفر دیگر
3.0
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

4

تو رو سوف نمی فهمید که همکارش شوخی میکند یا جدی حرف میزند محموله را دو روز تمام رها کنند و از قطاری بیرون بروند که ممکن است هر لحظه به حرکت در آید و آنها را وسط برف وزمسان سیبی جا بگذارد؟ آندری کورکوف (1961)نویسنده اوکراینی در مان هایش به واقعیت های بلوک شرق پس از فروپاشی شوروی می پردازد.او در رمان مرا به کنگاراکس نیر(2008)تصویری تکان دهنده از این دوران ارائه میدهد و نشان میدهد چگونه افراد مختلف به شکل های متفاوت در قبال گذشته ی تاریخی کشور خود واکنش نشان می دهند این کتاب از زبان اصلی روسی به فارسی ترجمه شده است.

لیست‌های مرتبط به مرا به کنگاراکس نبر!

یادداشت‌های مرتبط به مرا به کنگاراکس نبر!

hatsumi

1402/04/11

            توروسوف و رادتسکی نگهبان های یک قطار هستند،قطاری با مقصدی نامعلوم و حتی مدت زمان نامعلوم که وظیفه رسوندن یک محموله رو بر عهده دارند و همه چیز مبهم هست براشون ،گاهی این سوال که توی این محموله ها چی هست و به کجا برده میشن و به چه کسی سپرده میشن ذهنشون رو به خودش مشغول میکنه و محموله هایی که فقط با یک سری کد مشخص شدن و باز کردن و تکون دادنشون ممنوع هست.جایی از داستان با جابه جایی محموله کوپه با اسب، داستان یک حال و هوای سورئال و راز گونه به خودش میگیره، و از ابتدا هم این معما برای خواننده طرح میشه که توی این جعبه ها چی هست؟
شخصیت ها به آرومی وارد داستان میشن و باعث تغییر سیر داستان،توروسوف و رادتسکی هم دوتا شخصیت متفاوت از هم دارند،یکی جوان و پرشور و علاقمند به تاریخ و دیگری پیرمردی که فقط به فکر انجام وظیفه هست،اینکه محموله چی هست و حتی قبلا نگهبانانی برای محموله وجود داشتند به جنبه های راز آمیز داستان اضافه میکنه و همه اون سرکشی ها،چک کردن بارنامه ها ،همه این کارهای سری.
از یک جایی پیرزنی وارد داستان میشه که میخواسته به دیدن پسرش پائولو بره و از همونجا سیر داستان عوض میشه ،و در نهایت کنگاراس به عنوان مدینه فاضله ای که نویسنده ازش یاد میکنه و مواجه  توروسوف با نگهبان های بازنشسته ،این سوال مطرح میشه که چقدر از تاریخ واقعا انتقال داده میشه؟ و چه کسی تعیین میکنه که کدوم قسمت از تاریخ باقی بمونه؟
درسته چیزی که کتاب میخواست انتقال بده مفهوم خوبی بود ولی به نظرم نویسنده به زور سعی کرده مفهومی به نام تاریخ رو توی داستانش جا بده،جداستانش رو خیلی دوست داشتم و جوری که پیش میرفت وحتی پایانش رو ،برای من قشنگ ترین قسمت داستان همون مواجه با پیرزن و حوادث مهمانخانه و قبرستان بود و راستش از محموله جعبه ها چندان راضی نبودم.

مای هایلایتس:

.
قطار مثل آدمی که در مسیر زندگی در حرکت ،باشد یکنواخت و بی شتاب روی ریلها تق تق میکرد بی آنکه بداند آیا علائم راهنمای سر
راهش درست هستند یا آنکه ،خطری گسلی یا پل نیمه ویرانی در کمین نشسته است یا نه اگر قطار جان ،داشت قطعاً در طول زندگی اش از افسردگی و رخوت گریزی نداشت کسی چه میداند شاید در آن صورت هم خصلتهای بد انسان را پیدا میکرد و داوطلبانه از ریل خارج میشد. کسی چه میداند...
.
چون تنها کاری که جنگ میکند این است که همه جا را پر آشغال کند تکه پاره های باقیمانده از انسانها و اشیا.
 فقط آدمهای هالو فکر میکنند که آدم به دنیا می آید و بعد می میرد ولی تو خوب میدانی که میشودنمرد بلکه مثلاً ناپدید شد غیب شد، رفت... هنوز معلوم نیست کدام بهتر است ضمن اینکه بعید است ناپدید شدن تو مایه تعجب کسی بشود صدها و هزارها نفر ناپدید می شوند به شکلهای مختلف به خواست خودشان یا به خواست کسان دیگر آگهی های افراد گمشده را در شهرها دیده ای؟ مثلاً صاحب. همین کوله هم رفت و دیگر برنگشت تاریخ رسمی مرگ او همان تاریخ ناپدید شدنش ،است در حالی که ممکن است او چهل سال ،دیگر یا حتی ،بیشتر در جایی به زندگی اش ادامه .بدهد فقط هوس کرده بدون مردن بمیرد چیزی شبیه به مرگ شهروندی، جنازه ی قلابی
.
 در برابر هر کسی که میدید احساس آسیب پذیری و گناه میکرد