ابوجهاد: شهید عماد مغنیه

ابوجهاد: شهید عماد مغنیه

ابوجهاد: شهید عماد مغنیه

4.0
4 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

1

کتاب ابوجهاد: شهید عماد مغنیه، نویسنده سیدمحمد موسوی.

لیست‌های مرتبط به ابوجهاد: شهید عماد مغنیه

یادداشت‌های مرتبط به ابوجهاد: شهید عماد مغنیه

            بسم الله

حاج عماد از شخصیت هایی بود که همیشه علاقه به شناختش داشتم. پس تصمیم گرفتم که درباره او، ابتدا این کتاب مختصر را بخوانم. اولین چیزی که دریافت کردم این بود که شهید در تمام دنیا کسی است که عادات و روحیات ثابتی دارد. شاید در بعضی جزئیات تفاوت هایی وجود داشته باشد اما کلیات یکسان است. این کتاب برای ورود به شخصیت حاج عماد مناسب است هرچند بی شک کافی نیست.

حاج عماد یکی از مرموزترین و پیچیده ترین شهدا است. کسی که کمتر افرادی او را به چهره می شناختند، در حالی که با او زندگی هم می کردند. کار تا به حدی رسید که عده ای تصور می کردند که چنین شخصیتی حقیقتا وجود ندارد. بعد از شهادت او نیز عده ای احساس می کردند، سید حسن نصرالله، برای اینکه دشمن سو استفاده نکند، وجود او را نفی خواهد کرد!!!

 می گویند وقتی می خواستند به پدرش خبر شهادتش را بدهند، گفتند او تصادف کرده و حال مناسبی ندارد. پدرش بسیار ناراحت شد، اما وقتی فهمید شهید شده، آرامش پیدا کرد. همچنین درباره مادرش نیز (با اینکه دو پسرش قبل از او شهید شده بودند) می گویند که با شنیدن خبر شهادتش خدا را شکر کرد که پسرش با تصادف و مریضی از دنیا نرفته است.
          
            بخشهایی از کتاب:

- خیلی ها، حتی خیلی از اعضای حزب الله هم شک داشتند که آیا اصلا شخصی به نام عماد مغنیه در حزب الله وجود دارد یا نه. نمیدانستند حاج رضوان که گاه و بی گاه به پایگاه های حزب الله سر میزند و در بعضی مراسم داخلی حزب الله شرکت میکند، هماد عماد مغنیه معروف است.

- شاید آخرین روزهای جنگ 33 روزه بود که عماد و سیدحسن، ناشناس و با لباس مبدل، چند ساعتی رفته بودند داخل بیروت و قدم زده بودند. انگار نه انگار که هواپیماهای صهیونیستی داشتند کل لبنان را برای پیدا کردنشان شخم میزدند. بعدتر، سیدحسن در یکی از مصاحبه هایش گفته بود که در آن چند ساعت، از مغازه های بیروت ساندویچ و بستنی خریده و خورده بودند!

- با موسیقیهای که تم عرفانی داشتند میانه خوبی داشت؛ چه عربی و چه فارسی. میگفتند چند ساعت قبل از ترور هم قطعه ای از محمد اصفهانی را گوش میداده؛ "غوغای ستارگان": امشب در سر شوری دارم ...

- در همان روزهای جنگ 33 روزه، فرصتی برایش فراهم شده بود و آمده بود به من سر بزند. (...) از بیرون غذا گرفتم، مرغ بریان و خوراکی شبیه کباب که ما به آن میگوییم شیش طاووق. سفره مفصلی شده بود. لب به هیچ کدام از غذاها نزد. گفت: "بچه ها در جنوب چنین چیزهایی ندارند." یک کنسرو ماهی باز کرد و شروع کرد به خوردن