رفیق
می لرزیدی، درست مثل آن شبی که سه تایی پابرهنه توی برف ایستادید و نتوانستی مثل مهدی باشی.پیش تر از جمعیت تیمور، تابوت پیچیده در پرچم ایران را روی شانه گرفته بود؛ زل زده بود به چشمهایت. انگار از پس دوربین تو را می دید. تاب نگاهش را نداشتی. چشمت افتاد به پوتین های توی پایش. زمین زیر پاهایت سست شده بود عین یک باتلاق و داشت تو را می بلعید.گفتی:نمی تونم. صدای زنی را نشنیدی که گفت: بالاخره کار خودش رو کرد. چشم از دوربین برداشتی. سولماز بود، کمی پخته تر. وقت برای هیچ چیز نبود، حتی سلام . رفیق یک رمان فنی است که هم علاقهمندان به ادبیات داستانی رو راضی نگه میداره هم دوست دارانِ ادبیات مقاومت و دفاع مقدس رو با شهید بزرگ و مجاهد، شهید مهدی میرزایی آشنا میکند.
یادداشتهای مرتبط به رفیق