اسب سفید در مرداب

اسب سفید در مرداب

اسب سفید در مرداب

اورزولا ایسبل و 3 نفر دیگر
2.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

0

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

از سالها پیش در قلعه ی رکروین اتفاقات غیرقابل توضیحی مشاهده شده است. برای راگنی هم منظره ی چهار ستون سنگی که عمود ایستاده و دایره ای تشکیل داده اند، بسیار غریب و وحشتناک است. با دیدن اسب سفیدی که در یک چشم به هم زدن ناپدید می شود و دیگر هیچ نشانه های از آن باقی نمی ماند، راگنی اطمینان حاصل می کند که آن موجود با جهان ماورا در ارتباط است. درباره نویسنده: ارزولا ایسبل در دوم آوریل 1942 در مونیخ به دنیا آمد. بعد از اتمام تحصیلاتش در رشته ی طراحی مد و شرکت در آموزشگاه زبان، به کار مشاوره ی چاپ و نشر کتاب مشغول شد. او نویسنده کودکان و نوجوانان آلمانی است و در 27 سالگی اولین رمان خود را نوشته است. رمانها و داستانها و کتابهای بسیاری از این نویسنده به چاپ رسیده است. او را استاد داستانهای ترسناک می دانند. در حال حاضر او نویسنده و مترجم مستقلی است که در اشتاوفن در نزدیکی فرایبورگ زندگی می کند و همچنین به کار ترجمه نیز اشتغال دارد.

یادداشت‌های مرتبط به اسب سفید در مرداب

            انگار من اولین آدمی ام که میخوام به این کتاب امتیاز بدم :/ از این لحاظ یه کم دلم به حال کتابه سوخت... قلبش احتمالا بشکنه ولی چاره چیه؟
 اولای کتاب خیلی ملوسه، قلعه های مرموز اسکاتلندی و روستای ییلاقی که پر از توریستایی میشه که از ماجراهای شبح های قلعه جذبشون کرده ، ماجرای اسبی که در لحظه ای که همه دنیا از حرکت می افته و همه ی صداها میمیرن، ظاهر میشه و میتونه تو رو به دنیای موجودات ماورایی ببره
و شیرین تر میشه وقتی یه گربه و از قضا بی خانمان و درمانده وارد داستان میشه و میشه دلبرترین شخصیت داستانی موجود در جهان
و حتی یه خانومی توی داستان هست  که یه خونه ی باحال داره که فقط به توریستای باحال اجاره میده اتاقاشوو مترجمه و یه ماشین تایپ دلبر هم داره
ولی این عناصر، به طرز غیر منصفانه ای هدر میرن و گوشه کنارهای داستان یه نگاهی بهشون انداخته میشه، به خصوص ماجرای اسب  که اصلا تو هوا رها میشه و کلهم اجمعین اسم  کتاب رو به باد فنا میده
بیشتر ماجرای کتاب، داستان علاقه ی مسخره‌ و تهی یه دختر و یه شاهزاده ی الکی مقدسه!
همین
استثنائا صفحه ی آخرش ،پایان قابل تحملی  بود