روزها، ماه ها، سال ها
خرید این کتاب از کتابفروشیها
آن سال، به نظر می رسید که خشکی نمی خواهد به پایان برسد، خود هوا نیز ظاهرا به خاکستر تقلیل یافته بود و زغال روزها در دست هایمان تحلیل می رفت. خورشید در قالب خوشه هایی نامحدود بالای سرمان می درخشید. پدربزرگ از صبح تا شب بوی موهای سوخته خود را می شنید. گاهی دستش را در خلا دراز می کرد. آن وقت می توانست بوی گند ناخن های ارغوانی اش را حس کند.
یادداشتهای مرتبط به روزها، ماه ها، سال ها