تو به اصفهان بازخواهی گشت

تو به اصفهان بازخواهی گشت

تو به اصفهان بازخواهی گشت

مصطفی انصافی و 1 نفر دیگر
4.2
5 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

6

مصطفی انصافی نویسنده ی جوانی ا ست که در اولین تجربه ی روایی اش رمانی نوشته مملو از داستان های ریشه زده در تاریخ. رمانِ تو به اصفهان بازخواهی گشت روایتی ا ست چندسویه از زندگی و سؤال های چند شخصیت که به خاطرِ جبر مکان و زمان در موقعیتی خاص کنار هم قرار می گیرند. استاد دانشگاهی جوان و البته خسته از شرایطش که در فکر مهاجرت است، به دختری لهستانی برمی خورد که برای یافتنِ ریشه های دوردستِ خانواد گی اش به ایران آمده است. دختری که پیشینه ای مبهم دارد و ناگهان قصه ی او تبدیل می شود به انگیزه ای برای روایتِ قهرمانِ اول رمان... انصافی در این رمان تلاش کرده با توجه به قابلیت های ژانری و ترسیم پلاتْ رمانی بنویسد که در عینِ سرک کشیدن به زوایای پنهان مانده ی تاریخِ ایران، رگه های زیستی و وجودی قهرمان های بلاتکلیفش را نیز برملا کند. آمدن زنانِ لهستانی به ایران در سال های حضورِ متفقین در ایران تنها جرقه ای است برای آتش گرفتنِ انبارِ عظیمی از خطرات و خطرات. تا جایی که خواننده ی رمان در هر بخش با واقعیت هایی روبه رو می شود که می توانند به جذاب شدنِ روند روایی اضافه کنند. تو به اصفهان بازخواهی گشت قصه ی کشف است. کشفِ گذشته ای ناامن و قصه دار که ناگهان همه چیز را عوض می کند... همه چیز را...

یادداشت‌های مرتبط به تو به اصفهان بازخواهی گشت

 پردیس

1400/05/18

            این رمان از چند جهت شایسته‌ی تحسین می‌نماید؛ از جمله‌ی آن احاطه‌ی نویسنده بر چگونگی به‌کارگیریِ زبان و بهره‌گیری از بازی‌های زبانی، شخصیت‌پردازی مناسب برای «طاهر» و فضاسازی جالب توجه هست که البته گاه افسار آن از دست نویسنده در می‌رود. گاه نویسنده بر اغتشاش‌های ذهنی خود غلبه نمی‌کند و گاه توصیف خود را تمام‌وکمال به‌زیبایی به انجام می‌رساند؛ نمونه‌ی آن فصلی است که گویا تداعیِ حضورِ قهرمان داستان، شمیم شمسه، است در عملیات مرصاد در جنگ ایران و عراق، با آن صحنه‌ی شوک‌آوری که درباره‌ی به‌خون‌غلتیدن هم‌قطارش می‌خوانیم، یا در جای دیگری از داستان مدام در شک و تردید قرار می‌گیرد، هم‌او که تا دیروز انسانی مطمئن از کار و وضعیت خود بود. 
داستان شروع خوبی دارد، اما هرچه به میانه نزدیک می‌شویم از جذّابیت آن کاسته می‌شود، مگر در لحظاتی چند، یا به قدر یک-دو فصل، تا آن‌جا برسد که اثر به سراشیبی پایان درمی‌افتد، جذاب‌تر و خواندنی‌تر می‌شود. روایت داستان در چند مقطع تاریخی رقم می‌خورد، از 1321 و ورود لهستانی‌ها به ایران در جنگ جهانی دوم، تا برسیم به تنه‌ی اصلی داستان که در فضای خاص سال 1388 تصویر شده است. نویسنده در این مسیر از وقایع، گروه‌ها و شخصیت‌ها با حفظ مقتضیاتِ داستانیِ رمان بهره گرفته و البته مراقب بوده که نوشته‌اش به گزارشِ تاریخیِ صِرف بدل نشود و همین بر جذابیت رمان نزد خواننده می‌افزاید. «شمیم» در کودکی دل به دختری باخته بود به نام «آدری» که با مادر لهستانی‌اش در آن محله زندگی می‌کرده است. اما دنیای پاک آن دو به زودی از هم می‌پاشد؛ چرا که آدری روزی در نوزده‌سالگی برای همیشه می‌گذارد و می‌رود. حالا سال‌ها گذشته، شمیم در آستانه‌ی چهل‌سالگی است و در دانشگاه درس می‌دهد. داستان او با آدری باز از آنجا از سر گرفته می‌شود که دختر جوانی به نام «الیزا» ظاهراً برای پایان‌نامه‌اش نزد او می‌آید. گرچه برای شمیم جان‌فرساست و بُرّا که بخواهد یاد آدری را در جان و روانش زنده کند، اما به این فریضه‌ی محتوم تن در می‌دهد و شروع به گشتن و کاویدن برای یافتن آدری و چرایی کارش می‌کند؛ حالا آدری دیگر نیست و شمیم باید از خاطرات و جای‌ها و نقل‌ها و گفته‌های الیزا راهی به دانستن بجوید. در آخر، پایان‌بندی هوشمندانه رمان را نجات داده است و به عنوان نخستین اثر داستانی نویسنده، نمره‌ی قابل قبولی به‌ دست می‌آورد.

          
            حکایت وقایعی که به مرور آشکار میگردند
روایت چند سویه، قصه منسجم
مصطفی انصافی متولد سال 1366 است و اولین رمانش با نام ((تو به اصفهان باز خواهی گشت)) را نشر چرخ با همکاری نشرچشمه منتشر کرده است.
حکایتی عاشقانه به موازات درامی تاریخی ، شالکه اصلی رمان را ساخته  و زوایای تاریک قصه را با حوصله روشن میکنند. شخصیت اصلی داستان، استاد دانشگاهی است که جدا از همسر و دخترش، تنها زندگی میکند و هنوز به وسوسه مهاجرت تن نداده است. دختری جوان و لهستانی به بهانه پایان نامه به سراغش میآید و کم کم پرده از عشقی نافرجام در کودکی برداشته میشود.  درست در زمانی که مخاطب گمان به گشوده شده گره داستان میبرد، نویسنده  آرام آرام نقاط کور دیگری از قصه را برملا میسازد. نقب در تاریخ ایران در زمان جنگ جهانی دوم ومهاجرت لهستانیها به ایران میزند و روایتی موازی قصه اصلی ایجاد میکند. با استفاده از جریان سیال وارد ذهن کارکتر اصلی داستان میشود و شخصیتهای مرده و زنده را  برای ثبت موقعیتی جدید، در کنار هم می نشاند. به تاریخ سرک میکشد و به امروز باز میگردد و در این رفت و برگشت های زمانی، خواننده را به دنبال کردن ادامه داستان ترغیب میکند. 
در بخش هایی از داستان میخوانیم:  ( بوی سیگار پیچید توی اتوبوس. راننده توی حال خودش بود و داشت با صدای ایرج بسطامی عشق میکرد. الیزا سرش را گذاشته بود روی شانه ی شمیم و خوابیده بود. موهاش ریخته بود توی صورتش. شمیم خواست دست بیاندازد و موهاش را کنار بزند؛ آن جور که موهای آدری را از توی صورتش کنار میزد تا شراب چشمهایش را ببیند. ترسید بیدار شود. آدری سرش را بالا آورد و از پشت شیشه اتوبوس زل زد به شمیم. شمیم خواست حرفی بزند. آدری انگشت اشاره دستش را، مثل پرستارها توی قاب عکس درمانگاهها، گذاشت روی لب که یعنی هیس. آرام گفت((حرف نزن شمیم. بچه م بیدار میشه...)) ازمچ دستش خون چکید توی جاده. جاده پیجید. ماه توی آسمان پیدا شد. افتاد روی قرص صورت آدری. آدری بیصدا خندید. طره ی موهاش ریخت روی پیشانی‌اش.
تا قمر در عقربه کار ما چنینه... )