بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ملت ها و ناسیونالیسم پس از 1780؛ برنامه، افسانه، واقعیت

ملت ها و ناسیونالیسم پس از 1780؛ برنامه، افسانه، واقعیت

ملت ها و ناسیونالیسم پس از 1780؛ برنامه، افسانه، واقعیت

اریک هابسبام و 1 نفر دیگر
3.0
1 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

1

ملت‌ها و ناسیونالیسم از جمله مهم‌ترین کتاب‌های اریک هابسبام، تاریخ‌نگار برجسته‌ی بریتانیایی، و یکی از آثار کلاسیک در بررسی ناسیونالیسم است. او در این کتاب تاریخ پُرفرازوفرود ناسیونالیسم را پی‌ می‌گیرد، از جمله شکل‌گیری مفهوم «ملت» در آثار و تبلیغات «نخبگان» و تبدیل آن به نقشه‌ی راهی برای ترسیم مرزهای میان کشورها و حتی خلق کشورهای جدید، دشواری تناقض در تعریف ملت تا تبدیل ناسیونالیسم به ایدئولوژی توده‌ای و همه‌گیر، و خلاصه طلیعه تا اوج و هر آن‌چه هابسبام آن را چشم‌انداز کم‌رنگ شدن نقش ناسیونالیسم می‌داند. خواننده در این سیر تاریخی بیش از دویست‌ساله با نمونه‌های پُرشماری رودررو می‌شود؛ مانند جوامع قبیله‌ای در افریقا و اقوام و مردمان کم‌جمعیت در شرق اروپا و جنوب آسیا، جامعه‌ی پساانقلابی سده‌ی نوزدهم در غرب اروپا و جوامع چندزبانی و چندقومی امپراتوری‌ها گسترده و رابطه‌ی «ملت» و «ناسیونالیسم» با زبان، هویت، مطالبات سیاسی و نگاه به دیگری. همه‌ی این‌ها به یاری هابسبام می‌آید تا واکاوی کم‌نظیری پیرامون یکی از مهم‌ترین و فراگیرترین ایدئولوژی‌های دو سده‌ی اخیر ارائه دهد.

یادداشت‌های مرتبط به ملت ها و ناسیونالیسم پس از 1780؛ برنامه، افسانه، واقعیت

آگاهی نو

1401/01/16

            ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی بر خلاف ظاهرش، به‌خصوص در اشکال باستان‌گرایی پدیده‌ای مدرن است که از انقلاب کبیر فرانسه آغاز می‌شود. از عصر شیوع لیبرالیسم. این جوهرِ کتابِ مورخ مارکسیست، هابسباوم است که سیر تولد ناسیونالیسم را نشان می‌دهد. هابسباوم تحولات ناسیونالیسم به فاشیسم از ناپلئون به هیتلر را نشان می‌دهد و آینده‌ی آن را بررسی می‌کند. او به ایران به‌عنوان یکی از ملت‌های تاریخی توجه کرده است که در آن مفهوم ملت قبل از 1780 وجود داشته است: «هر نقشه‌ای برای یک‌پنجم خشکی‌های زمین غیرقطعی و موقتی است و یگانه وجه آشکار حتی درباره‌ی آینده‌ی نقشه‌نگارانه‌اش این است که همه چیز وابسته است به معدود بازیگر اصلی... جز روسیه... بازیگران اصلی یعنی آلمان، ترکیه، ایران، چین، ژاپن و با یک واسطه ایالات متحده چنین نقشی دارند که تاکنون با تحریکات جدایی‌طلبانه چندپاره نشده‌اند». 


 دوماه‌نامه‌ی آگاهی نو، ویژه‌نامه‌ی نقد و بررسی کتاب: «کتاب‌نامه؛ در نقد و بررسی آثار، جلد یک»، شماره‌ی پیاپی 05، پاییز 1400.
          
            تحولات یک دهه اخیر بیش از هر زمان دیگری به ما نشان دادند که مفاهیمی همچون ناسیونالیسم، ملت، مرز و دولت نه تنها بی معنا یا کم اهمیت نشده اند بلکه اتفاقا جایگاهی اساسی در  تعیین مسیر حوادث جهان دارند.
اریک هابسبام اما در زمان انتشار این کتاب نگاه دیگری داشت. او معتقد بود ناسیونالیسم دیگر یک برنامه جهانی نیست و دوران اوجش به سر آمده است.
نویسنده در این کتاب متاثر از دیدگاه‌های ارنست گلنر و بندیکت اندرسون است و مانند اکثر نظریه پردازان اروپایی معتقد است ناسیونالیسم و اساسا ملت‌های اروپایی پدیده ای متاخر، جعلی و ناشی از خواست دولت‌ها و مدرنیته و صنعتی شدن جوامع هستند.
او ملت را تازه واردی نوپا میداند و باور دارد که هیچ کدام از ملاک‌های ملی گرایان همچون زبان، قومیت، قلمرو و تاریخ مشترک عملا واقعیت ندارند و هیچ گاه نمیتوان جمع کثیری از مردم را واقعا در این دسته بندی‌ها جای داد. او هر کدام از این عناصر را شرح میدهد و نظر ملی گرایان در باب آنها را به چالش می‌کشد.
هابسبام همچنین معتقد است واژگانی همچون ملت و ناسیونالیسم جدید هستند اما در ذهن مردم به عنوان پدیده ای کهن جا انداخته شده اند بنابراین بخشی از کتاب حکایت تلاش وی است برای اینکه ریشه‌های کلماتی همچون دولت و ناسیون را نشان دهد و استدلال کند که چطور این واژه‌ها تا قبل از سده های هجدهم و نوزدهم معانی غیر سیاسی یا محدودی داشته اند. او همچنین شکل گیری ملتها و مفهوم مرز را با یک نگرش اقتصادی تحلیل میکند و معتقد است رشد سرمایه داری و مرکانتالیسم نوعی رقابت میان دولتها را شکل داد و ملت ملت کردن اقوام مختلف میتوانست به این رقابت دامن بزند! 
بخش دیگری از پژوهش وی پاسخ بدین سوال است که چرا مردم واقعا قانع میشوند تا از دولتی دفاع کنند و چطور وطن پرستی تبدیل به یک نیروی سیاسی قوی میشود؟ نویسنده معتقد است مردم در عصر مدرن پدیده ناسیونالیسم را جایگزین خلاءهای عاطفی و سرخوردگی ناشی از شکست عصر روشنگری کرده اند. 
او همچنین به سراغ دو معیار قومیت و ارتباط مذهب و ناسیونالیسم و پدیده بنیاد گرایی میرود و کامیابی و ناکامی این عناصر را بحث میگذارد.
کتاب هابسبام از جمله آثار کلاسیک در باب ناسیونالیسم است اما تحلیل وی در مورد بی اهمیت شدن ناسیونالیسم سخت محل تردید است. دیگر مطالب وی به جهت تفسیر سرشت این پدیده در اروپا مناسب اند اما ( چنان که خودش نیز اشاره میکند) این چارچوب نظری به هیچ عنوان مناسب ملت های تاریخی و حکومت‌های کهنی مثل ایران نیستند و استدلالات وی در باب ایران به راحتی قابل رد و نقض هستند.