دیوانه

دیوانه

دیوانه

4.1
7 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

4

شابک
9789643303181
تعداد صفحات
86
تاریخ انتشار
1388/4/23

توضیحات

        «دیوانه»، نخستین اثر «جبران خلیل جبران» به زبان انگلیسی است که در سال 1918 میلادی منتشر شد. این کتاب حاوی 35 قطعه است و شخصیت اصلی آن به معنای حقیقی دیوانه نیست، بلکه موجود ناشناخته ای است که نگرش  وی نسبت به انسان و زندگی با دیگر مردم متفاوت است. او از پوشش هایی که حجاب حقیقت می شوند رها گردیده و درخشش خورشید را می نگرد و معتقد است که میان انسان، آفریدگار و هستی، وحدت جوهری وجود دارد. او چیرگی قدرت را باور دارد و تسلیم و خضوع در برابر قضا و قدر را نمی پذیرد. این دیوانه، بسیاری از ویژگی های مورد نظر نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» و برخی از جلوه های شخصیت حضرت مسیح (ع) به هنگام مصلوب شدن بر فراز تپة جلجتا ـ به پندار مسیحیان ـ را در خود گرد آورده است. کتاب حاضر شامل متن انگلسی و برگردان فارسی دیوانه است.
      

یادداشت‌ها

          کتاب دیوانه از جبران خلیل جبران مجموعه‌ای از چندین داستان بسیار کوتاه با مضامین اخلاقی و در فضایی شاعرانه‌ست که هم متن‌های عالی داره و هم متن‌های نه چندان جالب. اولین داستانش رو می‌نویسم: «داستان دیوانه شدنم را برای کسانی که مایلند بشنوند، تعریف می‌کنم. در روزگار قدیم و زمانی که هنوز خیلی از خدایان متولد نشده بودند، روزی بیدار شدم و دیدم که تمام نقاب‌هایم را دزدیده‌اند. یعنی هر هفت نقابی که به دست خود بافته بودم و طی هفت بار زندگی‌ام بر روی زمین به چهره زده بودم، همگی دزدیده شده بود. آن موقع با چهره‌ای بی‌نقاب به خیابان‌های شلوغ دویدم و در میان مردم فر یاد زدم: آهای دزد، دزد، دزدهای لعنتی! مرد و زن با شنیدن داد و فریاد من به خنده افتادند و بعضی‌ها از ترس من، هراسان به طرف خانه‌هایشان فرار کردند. وقتی به میدان بزرگ شهر رسیدم، پسری جوان از پشت بام یکی از خانه‌ها سر بلند کرد و فریاد زد: آهای مردم، این مرد دیوانه است! همین که سرم را بلند کردم تا نگاهش کنم، آفتاب روی صورت برهنه‌ام افتاد و این اولین بار بود که آفتاب چهره‌ی بی‌نقابم را می‌دید و می‌بوسید. من از محبت آفتاب به وجد آمدم و دیگر به نقاب نیازی پیدا نکردم. انگار که در خلسه فرو رفته باشم، فریاد زدم: دستشان درد نکند؛ دزدهایی که نقاب‌هایم ر ا بردند!»ه
        

0