دختری با کت آبی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
21
خواهم خواند
9
توضیحات
غم و غصه ی من این طوریه. مثل یه اتاق خیلی به همریخته که برقش رفته. تاریکی ش به خاطر ماتمیه که برای باس گرفتم. اولین چیز بدی که تو این خونه س همینه. به محض این که وارد خونه میشی، اولین چیزیکه میبینی همینه که رو همه چی سایه میندازه، ولی اگه بشه چراغو روشن کنی میبینی خیلی چیزها تو اتاق هست که درست نیست یا سرجاش نیست. ظرفها کثیفه، روشویی پُرِ کپکه، فرشها کجه. فرش کجام الزبته. اتاق به همریخته م الزبته. اگه این قدر احساساتم تو تاریکی نپیچیده بود، غصه ی الزبت رو هم حس میکردم. چون الزبت نمُرده، الزبت بیست دقیقه اون طرف تر با یه سرباز آلمانی زندگی میکنه. میگه دوسش داره، شاید هم واقعاً داره. یه بار دیدمش، اسمش رولفه. خوش تیپ و قدبلند بود و لبخند دوستانه ای داشت. حرف های درستی هم میزد و میگفت برای یکی از مقامات بالای اداره ی گشت کار میکنه و من اگه چیزی میخوام میتونم بهش بگم، چون دوستای الزبت دوستای اونم هستن. باهاش دست دادم و همون لحظه میخواستم بالا بیارم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به دختری با کت آبی
یادداشتها