درخت نخل و همسایه ها

درخت نخل و همسایه ها

درخت نخل و همسایه ها

غائب طعمه فرمان و 1 نفر دیگر
3.8
7 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

14

ناشر
هرمس
شابک
9786004562515
تعداد صفحات
324
تاریخ انتشار
1400/5/9

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        منتقدان این کتاب را نقطهٔ عطفی در رمان امروز عراق می‌دانند و به تصریح همگان، واجد همهٔ خصلت‌ها و خصایص هنر رمان‌نویسی و سرآغاز دورهٔ تازه‌ای از حیات داستان‌نویسی در عراق است. ستایش منتقدان از این رمان چنان بود که آن را نخستین رمان عراقی، به معنی دقیق هنری و تّام و تمامِ عبارت، برشمرده‌اند.
این رمان سرنوشت مجموعه‌ای از انسان‌های شوربخت را ترسیم می‌کند که در حاشیهٔ تاریخ سر می‌کنند. زمان روایت داستان به سال‌های آخر جنگ جهانی دوم و استعمار انگلیس برمی‌گردد و حوادث آن در اماکنی روی می‌دهد که نخستین ویژگی آنها فقر همه‌جانبه است. امروزه این کتاب را یکی از صد رمان برتر در جهان عرب می‌شمارند.
      

پست‌های مرتبط به درخت نخل و همسایه ها

یادداشت‌ها

hatsumi

hatsumi

1403/1/2

          داستان این رمان در مورد زنی نانوا به نام سلیمه هست که با پسر شوهرش، حسین، دریک خونه زندگی می کنند و در طول کتاب سرگذشت و مشکلاتی که این دوتا شخصیت باهاش مواجه میشن روایت میشه، شخصیت های زیادی وارد داستان می شن و هر کدوم لحن و کاراکتر مخصوص به خودشون رو دارند ،  فکر میکنم یکی از نقاط قوت داستان شخصیت پردازی اون بود، من واقعا کتاب رو خیلی دوست داشتم و ازش لذت بردم ، کاراکتر خاله نشیمه، تماضر و دوچرخه فروش خیلی برای من دوست داشتنی بودند ، ازطرفی کتاب از اوضاع و احوال مردم و زندگی اجتماعی شون در سال های جنگ جهانی دوم و دوران پادشاهی ملک فیصل، آخرین پادشاه عراق غافل نشده و از دورانی که عراق مستعمره انگلیس بوده و فقر، فساد ، بیمار و بی سوادی بیداد میکرده اطلاعات کاملی در اختیارمون گذاشته.
از طرفی کتاب من رو یاد داستان های ایرانی می انداخت، انگارداری یک داستان از نویسنده ایرانی میخونی، خیلی ها عنوان میکنند رمان همسایه ها شبیه به این رمان هست ولی خب من همسایه ها رو نخوندم ولی به شدت یاد رمان جای خالی سلوچ میفتادم و اول کتاب زیاد برام جالب نبود و داستان رفته رفته جذاب شد به طوری که من یک روزه تمومش کردم.
چیزی که خیلی برای من جالب بود نقش نمادین نخل در داستان هست ، نخل تنها درختی هست که شباهت زیادی به آدم ها داره، اگه آب از سر درخت بگذره درخت نخل خفه میشه، واگه سر درخت نخل بریده بشه برخلاف سایر درخت ها که شاخ و برگ بیشتری درمیارند از بین می ره ، واگر چوب درخت نخل رو بسوزونیم مثل آدم ها هیچ ذغالی نداره، درختهای نخل مثل آدم ها عاشق می شن و کلا درخت نخل ، درخت مقدسی هست که در ۱۶ سالگی ثمر میده، توی کتاب سلیمه شخصیت خودش رو به درخت نخلی که توی حیاطشون هست تشبیه می کنه، وثمر ندادن درخت رو مثل خودش میدونه و حتی با درخت نخل درد و دل میکنه و جایی از داستان عنوان میشه که درخت نخل هم دیگه نیست و ازش به عنوان یک مصیبت و پایان دنیا یاد میشه.

«درشکه چی گفت: دنیا خراب شد رفت....اسطبل رو که خراب کردن،...نخل رو هم می خوان ببرن...چی می مونه تو دنیا؟ بس کن مرهون.گریه نکن.»

اینکه درخت نخل به عنوان یکی از عناصر اصلی داستان بود رو هم خیلی دوست داشتم ، بعضی از لهجه ها و طرز صحبت کردن مثل شهرای جنوبی ایران هست و همین باعث میشه بیشتر فکر کنی داری یک رمان ایرانی رو می خونی.

کتاب رو دوست داشتم.

هایلایت های من از کتاب:

* ممکنه نقمت بعضی ها برای دیگران نعمت باشه.شنیدی که گفتن «زیان کسی سود دیگر کس است».

* انگار کوزه ای عظیم و غول آسا شکسته بود و آب درونش یکهو روی سر آدم ها می ریخت.دو روز تمام آسمان سیل آسا می گریست.

*باران شاخه درخت را شانه کرده بود.زلف های درخت از تمیزی می درخشید.ولی درخت با تمام برازندگی ای که باران به آن بخشیده بود، دلگیر بود.گنجشک ها رویش نبودند.آدم که نگاهش می کرد، دلش می گرفت.باران، باران بود و آدم را در خانه زندانی می کرد؛ آن قدر که قلبش توی سینه بال بال می زد.آدم دلش می خواست پر بکشد و نمی شد.زندانی که می شد، تازهکلی فکر و خیال از این طرف و آن طرف پیدایشان می شد و روحش را به تنگ می آورد.روح حبس شده اش مدام دنبال راهی برای پر کشیدن می گشت.
باران مستمر و اعصاب خرد کن می بارید.با اه و اوف نمی شد بندش آورد.با نفس هایی از سر بی حوصلگی و کسالت از سینه بر می آمدند، نمیشد برای بند آوردنش کاری کرد.باران، عینکودکی لجباز که کاسه توی دستش را زمین می کوبید و کاری به حال گرفتع آدم های دیگر نداشت، برزمین می کوبید.آدم باید تحملش می کرد.صبر می کرد .نمی شد متوقفش کرد.

*می دونید من زندگی رو شبیه چی می دونم؟ یه مسیر طولانی و دراز .بین هر کدوم از راه های این مسیر یه قرص نون هست و یه کاسه آب.آدم باید راه بره که وقتی می رسه به لقمه بعدی گشنه ش شده باشه.نونش رو بخوره و باز راه بیفته که به نون بعدی برسه و گشنه نمونه.اگه بایسته گشنه می مونه و از گشنگی می افته می میره.آدم تا جوونه ممکنه بدو بدو راه بیفته و هنوز خیلی گشنه نشده برسه به نون.نون رو برای روز مبادا نگه می داره.اما وقتی بزرگ می شع و دیگه مثل قبل نمی تونه بدوئه، قبلاز این که برسه گشنه ش می شه.بعدش نصف راه رو هم نرفته گشنه ش شده .بعد ربع راه رو نرفته باز گشنه ش شده و آخرش هم میون راه می افته و دیگه بلند نمی شه.این طور آدمها هیچی از زندگی نمی فهمنن، هیچ طعمی حس نمی کنن.تمام زندگیشون بدو بدوئه ، تویه راه دراز و طولانی.

        

12