بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!: گزینه شعرهای عاشقانه

هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!: گزینه شعرهای عاشقانه

هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!: گزینه شعرهای عاشقانه

پابلو نرودا و 1 نفر دیگر
3.2
15 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

24

خواهم خواند

14

زندگی ها چه دلنگرانی، گاه، وقتی که با منی و من پیروزتر و سر فرازتر از دیگر مردان! زیرا نمی دانی که در من است پیروزی هزاران چهره ئی که نمی توانی بینی، هزاران پا و قلبی که با من راه سپرده اند، نمی دانی که این، من نیستم، "من" ی وجود ندارد، من تنها نقشی ام از آنان که با من می روند؛ که من قوی ترم زیرا در خود نه زندگی کوچک خود بل تمامی آن زندگی ها را دارم، و همچنان پیش می روم زیرا هزاران چشم دارم، با سنگینی صخره ئی فرود می آیم زیرا هزاران دست دارم، و صدای من در ساحل تمامی سرزمین هاست زیرا صدای آن هائی را دارم که نتوانستند سخن بگویند، نتوانستند آواز بخوانند، و امروز با دهانی نغمه سر می دهند که تو را می بوسد.

پست‌های مرتبط به هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!: گزینه شعرهای عاشقانه

یادداشت‌های مرتبط به هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!: گزینه شعرهای عاشقانه

            نرودا خیلی خوب می‌تواند موتیفهای تنانه را در شعر عاشقانه به عناصر طبیعی و ملی پیوند بزند
این مجموعه را خیلی سال پیش خوانده بودم و این بار هم خواندنش خالی از لطف نبود

فکر کنم این شعر را بیش از همه دوست داشتم:

آری، به خاطر دارم، چشمان بسته ات را 
 انباشته از روشنی سیاه، 
تن ات را چون دستی گشاده، 
چون خوشه ئی سفید از ماه، 
و لذت راه آنگاه که آذرخشی می کشدمان، 
آنگاه که تبری زخم بر ریشه مان می زند، 
و برقی آتش بر مویمان می افکند،
و آنگاه که
آرام به زندگی باز می گردیم 
با زخم هائی بر تن، 
گویی از اقیانوسی بیرون آمده ایم،

از کشتی غرق شده ای در میان صخره ها و خزه های سرخ
بادهای دیگری نیز هست، نه تنها گل هائی برخاسته از آتش
 بل جوانه های خردی
که به ناگاه سر می زنند زمانی که در قطارم با در خیابانها.
تو را می بینم دستمال های مرا می شوئی 
جوراب های مندرس مرا، از پنجره می آویزی، 
و قامت تو که سراسر لهيب لذت بر آن می افتد بی اینکه ویرانت کند، 
بار دیگر، همسر کوچک هر روز من 
بار دیگر انسان،

انسانی فروتن، با فقری پر غرور، 
آن گونه که باید باشی نه سرخ گل ظریفی که به خاکستر عشقی بیفسرد،
 بلکه تمامی زندگی تمامی زندگی با صابون و سوزن 
با بوی آشپزخانه که دوستش دارم و شاید هرگز آن را نداشته باشم
و در آن دستان تو در میان سیب زمینی سرخ کرده 
و دهان سرودخوان ات در زمستان 
تا گوشت سرخ کرده برایم مهیا کنی
 برای من سعادتی جاودانه بر زمین خواهد بود.
آه زندگی من، این تنها آتش نیست که در میان ما می سوزد 
این تمامی زندگی است، داستانی است ساده،
عشقی است ساده از یک زن و یک مرد مثل همه.

همیشه با خودم فکر کرده م زندگی هر زن خانه دار یک حماسه سروده نشده است. ممنون نرودا جان به خاطر این شعر. تولدت مبارک