بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

هشت کلید

هشت کلید

هشت کلید

سوزان ام. لافلور و 2 نفر دیگر
4.1
12 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

46

خواهم خواند

5

«آلیس» توی انبار خانه ی عمویش یک کلید پیدا می کند. کلیدی که یکی از هشت در اتاق های طبقه ی بالای خانه ی عمو را باز می کند. و این کلید آغاز تغییرات بزرگ در زندگی آلیس است.

لیست‌های مرتبط به هشت کلید

یادداشت‌های مرتبط به هشت کلید

            نمی توانم بگویم «هشت کلید» کتاب فوق العاده ای ست. اما می توانم بگویم اگر چنین کتاب هایی در زمان نوجوانی ما وجود داشت شاید راحت تر مشکلات به ظاهر ساده آن زمان را پشت سر می گذاشتیم. مهمترین مشکلات «الیز» به عنوان شخصیت اصلی داستان این است که همکلاسی اش هر روز ناهارش را له می کند و نمی تواند با بهترین دوستش به اندازه ی قبل خوش بگذراند چون به نظرش رفتار او بچگانه است. حتی اینکه الیز در کودکی پدر و مادرش را از دست داده در کتاب مساله ی مهمی نیست. چون همان طور که خودش می گوید او زیاد به آن ها فکر نمی کند.

بله، مساله همین قدر ساده است، و برای ما بزرگ تر به نظر بی نهایت خسته کننده می آید. علی رغم اینکه هنوز با نوجوانان و مشکلاتشان درگیر هستم، موقع خواندن کتاب چند باری به خودم گفتم «آخه همچین مساله ای ارزش این قدر غصه خوردن داره؟» ولی بعد سعی کردم از قالب خودِ بیست و سه ساله ام بیرون بیایم و کتاب را از دید یک نوجوانِ یازده ساله بخوانم. یادم آمد در یازده سالگی مدت ها زانوی غم بغل گرفته بودم چون روزی غایب بودم دوستم با کس دیگری توی حیاط مدرسه گشته بود. و یادم آمد شاگردهای یازده ساله ام چه قدر برای همین مسائل ساده گریه کرده بودند. و من چند هزار بار برایشان گفته بودم. «مهم نیست می گذره و یادتون میره و باز باهم دوست می شید» و این قدر این جمله را تکرار کرده بودم که خودم هم خسته شدم و سکوت کردم چون می دانستم هر قدر هم توضیح بدهم که این لحظات فراموش می شودیک انسان یازده ساله نمی تواند درکش کند و همین مسائل برایش به اندازه دنیا بزرگ است.

برای همین است که به چنین کتاب هایی نیاز داریم، کتاب هایی که از دلِ زندگی عادی نوجوان های نشأت بگیرند و آن ها را به آن طرف ماجرا ببرند. آن جایی که مشکلات حل می شود، آن جایی که بزرگ می شوند نحوه ی مواجهه با زندگی را یاد می گیرند، آن جایی که این روزها فراموش یا حتی خنده دار شده اند.

علاوه بر آن نمی توانم بگویم که کتاب فوق العاده ای بود، مقدمه ی کتاب خیلی بیشتر از حد انتظار طول کشید، و هر چه پیش می رفتیم وارد اصل ماجرا نمی شدیم. شاید تا یک سوم داستان حرفی از ماجرای کلیدها (مساله اصلی داستان با توجه به نام کتاب) به میان نیامده بود و خواننده بی حوصله تا حد زیادی معطل می ماند و ممکن بود کتاب را کنار بگذارد. از طرفی شخصیت الیز شاید آن عمق موردنیاز شخصیت های کتاب های نوجوان را نداشت و حتی تا حدی روابطش با بهترین دوستش خوب ترسیم نشده بود. اما شخصیت پدر الیز گرچه در داستان غایب بود و نه سال پیش از دنیا رفته بود اما احساسات خواننده را تحریک می کرد. اعتراف می کنم جایی که الیز دست نوشته ای از پدرش پیدا کرد که نوشته بود «یعنی الیز من چطوری بزرگ می شه؟» تحت تاثیر قرار گرفتم. آن قدر که شاید ترسیم خوب و دلنشینِ نگرانیِ این پدرِ بیمارِ نزدیک به مرگ برای خوب بودن کل کتاب کفایت می کرد.

پایان کتاب هم دلچسب بود، علی الخصوص برای نوجوان ها، برای اینکه یاد بگیرند زندگی چیزی از جنس ساختن است. یکمرتبه اتفاق نمی افتد و باید تکه تکه کنار هم گذاشته شود تا به شکل مورد نظر برسد. و دست آخر وقتی کتاب را بستم فکر کردم شاید اگر در یازده سالگی خوانده بودمش خیلی راحت تر می توانستم از مشکلاتم عبور کنم، آن هم در دنیایی که آدم بزرگ ها چندان مسائل کوچک تر ها را درک نمی کنند.