بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

دشمنان

دشمنان

دشمنان

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
4.0
10 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

23

خواهم خواند

16

داستان کوتاه دشمنان به بیان یکی از معضلات بزرگ جامعه آن زمان روسیه اختصاص یافته است خدعه زنان و مردان نسبت به یکدیگر چخوف به عنوان فردی که این رواج نامیمون رادر جامعه دیده است با طرح داستانهای خود چون سدی در برابر این پدیده شوم اجتماعی مقاومت می کند چخوف به خوبی آگاه است که خانواده به عنوان کوچکترین عنصر جامعه ، تعیین کننده رفتارهای اجتماعی افراد است و زوال آن مصادف است با زوال رفتارهای ناب اجتماعی ؛ به همین دلیل با پشتوانه ادبیات به نقد آن می پردازد اگر طنز را بالاترین درجه نقد اجتماعی بدانیم ، باید چخوف را بزرگترین نقاد جامعه رو به زوال روسیه گذشته به شمار آورد زبان چخوف در بیان نقدهایش زبانی صادقانه خالی از پیچیدگی است او هیچ گاه مسائل معمولی زندگی را پیچیده جلوه نمی دهد، بلکه با صداقتی دوست داشتنی آن را در آیینه تمام نمای داستانهایش منعکس می کند.آنتون پاولوویچ چِخوف (به روسی: ?????? ????????? ??????) ‏ (?? ژانویه ???? – 15 ژوئیه 1904) داستان نویس و نمایش نامه نویس برجسته? روس است. هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از 700 اثر ادبی آفرید. او را مهم ترین داستان کوتاه نویس برمی شمارند و در زمینه ی نمایشنامه نویسی نیز آثار برجسته ای از خود به جا گذاشته است. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.در این مجموعه سیزده داستان چخوف با ترجمه روان بانو سیمین دانشور آمده که همه از مهمترین داستانهای کوتاه این نویسنده بزرگ روس است

یادداشت‌های مرتبط به دشمنان

🔻 چخوف یک
            🔻 چخوف یک پزشک بود؛ پزشکی که درد و رنج مردم را با گوشت و پوست احساس می‌کرد. توانایی حیرت‌انگیزش در توصیف جزییات و حالات هم ریشه در حرفه‌اش دارد. اما نکتهٔ جالب دربارهٔ داستان‌های کوتاه گردآوری‌شده در این کتاب آن است که تقریباً تمام داستان‌ها حول محور «امراض جسمانی» و به‌خصوص بیماری‌های ریوی پیش می‌رود.

🔻 آن‌طور که در پیشگفتار کتاب آمده است، چخوف از بیماری سل رنج می‌برد و تجربهٔ بیماری خودش در کنار تجربهٔ مواجهه با بیماران مختلفی که معالجه می‌کرد، او را به اصول رئالیسم و بازنمایی دقیق واقعیت‌های جامعه نزدیک کرد. برای همین است که هنر چخوف -آنگونه که رئالیست‌ها می‌گویند- انعکاس حقایق زندگی بشری است. در داستان‌های انتخابیِ سیمین دانشور، شخصیت پزشک حضور پررنگی دارد؛ یا به‌عنوان شخصیت محوری و یا یکی از شخصیت‌های فرعی. اما مهم‌ترین شخصیت در این داستان‌ها خود «بیماری» و «مرگ» است که بر زندگیِ همه -از پسربچه‌ای فقیر گرفته تا پزشک فرزندمُرده و مرد دانشمند و حتی پیرمرد تابوت‌ساز!- سایه افکنده است. همهٔ شخصیت‌ها یا خودشان می‌میرند یا عزیزی را از دست می‌دهند و یا مثل پاشکا در داستان «فراری» قرار نیست بمیرند، اما دارند همراه سایر بیماران مرگ را زندگی می‌کنند!

🔻 اگر مقدمهٔ ماکسیم گورکی را بخوانید (که باید بابت چاپش در ابتدای این کتاب از ناشر تشکر کرد) به میزان دغدغه‌مندی چخوف پی خواهید برد. سفر او به روستاها و مشاهدهٔ مصائب معلمان و دانش‌آموزان یا بیماری‌های واگیردار، توجه او را به رنج توده‌ها جلب کرده بود و به همین دلیل به گورکی گفته بود «روسیهٔ عزیز ما مملکت بدبخت و مهملی است». همین دغدغه‌مندی بود که چخوف را تبدیل به پیشگوی تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی در روسیه کرد. یک سال پس از مرگ چخوف اعتراضات گسترده در امپراتوری تزاری شکل گرفت و منجر به مشروطه شدن سلطنت شد و حدود یک دهه بعد انقلاب ۱۹۱۷ را رقم زد.

🔻 قصدم این نیست که چخوف را هنرمندی سوسیالیست یا یک مبارز سیاسی بنامم؛ بلکه می‌خواهم بگویم هنرمندان هر جامعه‌ای باید منعکس‌کنندهٔ وضعیت آن جامعه باشند، با نگاهی متفاوت از عوام پدیده‌های سیاسی و اجتماعی را رصد کنند و جهان مفروض داستان‌هایشان از حیث زمان، مکان، فرهنگ، سیاست، قوانین و عرف‌های درست و غلط آیینهٔ جامعهٔ آنان باشد. اگر سیاست‌گذاران و تصمیم‌گیرندگان هر حکومتی به آثار هنری (به‌خصوص آثار رئالیست‌ها و ناتورالیست‌ها) به چشم گزارشی از معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نگاه می‌کردند و نه صرفاً شب‌نامه یا طوماری که قدرت آنان را به خطر می‌انداخت، سرنوشت بهتری داشتند. 

🔻 چخوف به دنبال بازنمایی فرهنگ موجود است و اصلاً قصد ندارد یک الگوی آرمانی از جامعهٔ خود ارائه دهد. اما هدف او از این بازنمایی واقع‌گرایانه، نقد آن است و نه تثبیتش؛ درست مثل طبیبی که با نشان دادن وضعیت بغرنج و مشمئزکنندهٔ مریضش به سایرین، آن‌ها را به پیشگیری از بیماری یا درمان به‌موقع آن ترغیب می‌کند.

🔻 راستش را بخواهید رویکرد چخوف در نگارش داستان و نمایشنامه به سلیقهٔ من نزدیک نیست. من طرفدار بازنمایی «زندگی آن‌گونه که هست» نیستم و گاهی اوقات از رخوت و رکودی که در نمایشنامه‌های او هست عذاب می‌کشم. اما اقرار می‌کنم که از بیشتر داستان‌های این مجموعه لذت بردم؛ مخصوصاً داستان‌های «جیرجیرک»، «دشمنان»، «راهب سیاه‌پوش»، «بوسه» و «هاملت مسکویی».

🔻 تا جایی که یادم می‌آید به جز داستان آخر، تمام داستان‌ها با راوی سوم شخص دانای کل نوشته شده بودند و معمولاً کانونمندی روایت در صحنه‌های مختلف میان راوی و شخصیت اصلی تقسیم می‌شد. ساختار بیشتر داستان‌ها به‌گونه‌ایست که حادثهٔ محرک داستان پیش از شروع آن به وقوع پیوسته و ما در طول داستان شاهد عواقب و نتایج آن هستیم. فرقی ندارد که داستان‌ها با مرگ پایان یابند یا نه؛ در هر دو حالت پایان‌بندی داستان آمیزه‌ای از حس فقدان، تنهایی و پشیمانی است، اما روش چخوف در توصیف حوادث طوری‌ست که انگار هیچ چیز عوض نشده و زندگی همانی‌‌ست که همیشه بوده! یک ناظر بیرونی فراز و فرودهای زندگی را به ما نشان می‌دهد؛ بدون آنکه خودش متأثر شود...