یادداشت‌های Mari (1)

Mari

Mari

1403/11/19

          چند دقیقه پیش به اتمام رسید. با مرگ شروع شد، با مرگ ادامه یافت، با مرگ تمام شد. مرگ هیچ‌کس مستثنی نبود؛ چه زنی آبستن که «ترس از مرگ» جنینش به موجود مستقلی تبدیل می‌شود، چه حیوان خانگی‌ای که در واپسین لحظات عمر انتظار دارد صاحبش بتواند او را از سرنوشت محتومش نجات دهد. 
کتاب را به‌خاطر بریده زیبایی درباره وضعیت کتاب‌خوان‌ها در یک کتابخانه شروع کردم. بعد از کمی تحملِ اضطراب جدایی در وهله اول آشنایی با کتاب (!)  از توصیفاتش لذت بردم؛ انگار با شاعری آشنا شده بودم که روح لطیف و قلم توانایش به جستجوی تاریک‌ترین تجربه بشری رفته است: مرگ. 
هربار در گوشه و کنار صفحه ریزبینی‌اش را تحسین می‌کردم؛ از آن دسته ریزبینی‌هایی بود که اعماق وجود آدم را می‌کاوید؛ روی غریب‌ترین آدم‌ها دست می‌گذاشت و چیزی دردناک از ایشان روایت می‌کرد؛ مرد نابینایی که لباسش سرشار از جزئیات چشم‌نواز بود؛ چشم‌نواز برای خودش؟ یا دیگرانی که به او توجهی نداشتند؟
حتی به توصیف زنده‌ها بسنده نمی‌کرد؛ از مرده‌ها می‌گفت و گاه چنان با خون‌سردی از مرگ و متعلقاتش سخن می‌گفت که دهان مرگ را باز می‌گذاشت؛ چند شاعر می‌شناسید که صحنه شکافتن قلب یک مرده و جهیدن خون از سینه وی را مانند یک استاد زبان‌شناسی با «هجا» توصیف کند؟ به اندازه انگشتان یک دست؟ گمان نمی‌کنم.

بعضی کتاب‌ها مثل چایند؛ باید برای دم کشیدنش صبر کنی، و در اوج تازه‌دم بودن آن را سر بکشی. نمی‌دانم صفحات پایانی کتاب به‌خاطر این که دیر به سراغش رفتم سیاه شد و مزه نداد، یا پرداختن به پادشاهان ندیده و نشناخته و رجوع دائمی به پانوشت موجب آن شد. به هرحال، فهم کتاب بدون توضیحات مترجم در صفحات پایانی، آسان نیست و ارجاعات فراوانی دارد. گاه این «رفت‌وبرگشت»های مکرر وقفه‌هایی در فهم محتوا ایجاد می‌کند؛ اما اگر کسی هستید که مثل من دنبال نوشته‌های یخ‌زده است، این کتاب تجربه تکرارنشدنی‌ای خواهد بود.
.
.
.
پ.ن: چندین سال از خواندن «سوگ مادر» مسکوب می‌گذرد و بیش از تصویری کلی از آن چیزی در خاطرم نیست؛ اما در بخش‌هایی که راوی از مرگ مادرش صحبت می‌کرد، به یادش افتادم.
        

12