یادداشت‌های ایکس‌مجهول (1)

          چقدر سطر به سطر کتاب به‌دلم نشست.. باهاش چندساعتی رو به دهه‌ی پنجاه سفر کردم و روایتی که این‌بار از اون‌روزهای تلخ و شیرین خوندم متفاوت‌تر از همیشه بود. ۲۲بهمن، ۱۳آبان، شهادت شهید مطهری و چمران و.. رو این‌بار انگاری همراه راوی "تجربه" کردم، انگار خودم در اون موقعیت بودم و داشتم به وضوح همه‌چیز رو درک می‌کردم.
علاوه بر اطلاعات و روایات تاریخی، نویسنده چقدر زیبا  چنین عشق پاک و زلالی رو به‌تصویر کشیده بود.‌. قشنگ با تک‌تک جملات کتاب زندگی کردم؛ بعضی جاها اشک ریختم، برخی مواقع‌هم به جملاتی می‌رسیدم که انگار دوباره باورها و اعتقاداتمو بهم گوش‌زد می‌کردن.. با خوندنشون به‌خودم اومدم، بعضی جاها خندیدم و پا به پای گلچهره استرس و اضطراب‌هم تجربه کردم. قشنگ انگار دو-سه روزی که به‌اندازه‌ی چندسال گذشت مهمون اون کوچه‌ی بن‌بست بودم که از پشت‌پنجره‌ی چوبی گلچهره می‌شد به تمامش اشراف داشت. دلم برای همه‌ی اتفاقات و اشخاص تنگ میشه، فکر کنم مجبور باشم بالای ده‌بار این کتاب رو بخونم.
        

0