ادموند دانتس دریانورد جوانی است که دارد کاپیتان میشود. نامزدی دارد که میخواهد با او ازدواج کند. او در نهایت خوشبختی به نظر می رسد. اما حسادت و طمع اطرافیانش بختش را به تیرگی میکشاند. دو نفر حسود دسیسه ای میچینند. در روز عروسی اش، درست قبل از عقد او را دستگیر میکنند و به زندان می برند. جایی که ادموند خود آنجا را قبر میخواند. در آستانه جوانی او را زنده به گور میکنند. و او هر روز با خود قسم میخورد که انتقام بگیرد.