یادداشتهای حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی (5) حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 1402/3/16 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 404 این کتاب را باید چندبارودرچندسن مختلف خواند 0 0 حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 1402/3/16 داغ ننگ ناتانیل هاتورن 5.0 1 کتابی فوق العاده استاد الهی،لیست ۱۰۰ کتاب را به صاحبان اندیشه برای شناخت خود وخدا ومافیها معرفی کرده که یکی از آن کتب،مثنوی معنوی است. شاید نتوانم ادعا کنم،همهء آن لیست را مطالعه کردم،اما اکثریت کتابها را خواندم وبرای اندیشمندان به صورتpdfدر وبلاگم قرار دادم. این کتاب نیز یکی از آن صد کتاب است. 0 0 حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 1402/3/16 مثنوی معنوی کاوه اخوین 4.6 10 سلام، این بیت از ابوسعید ابوالخیر برای توصیف مثنوی معنوی مولانا جلال الدین بلخی کافی است. من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر،ولی دارد کتاب اشعار مثنوی با بهره گیری از آیات قرآن،قصه ها را چنان دلچسب بیان می کند که به بارها خواندن می ارزد. قرآن هم نصایح وپندها را در قالب قصه روایت میکند،و درسورهءیوسف به عنوان احسن القصص ،از آیات را یاد کرده است. استاد الهی،لیست ۱۰۰ کتاب را به صاحبان اندیشه برای شناخت خود وخدا ومافیها معرفی کرده که یکی از آن کتب،مثنوی معنوی است. شاید نتوانم ادعا کنم،همهء آن لیست را مطالعه کردم،اما اکثریت کتابها را خواندم وبرای اندیشمندان به صورتpdfدر وبلاگم قرار دادم. 0 2 حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 1402/3/12 مهاجر حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 5.0 1 سلام البته باید، به شهامت وشجاعت هویت را اضافه کرد،به لجاجت هم عقل ودرایت را،همینطورطعنه و تمسخررا درقالب طنزداشت،اما نمیدانم به چه دلیل صفت جسور را برای من قائل شده اید، شاید وقاحت بیشتر از جسارت برایم برازنده باشد،چون من اهدافی دارم وسعی میکنم فقط با لجاجت بیجا خودم را ابدی جلوه دهم وبا طعنه و تمسخر زیاد،حرافی میکنم،غالبا تلاشم بر این است که نظراتم را به دیگران تحمیل کنم ووقتی سکوت اختیار میکنم برای پنهان کردن جهالتم است ودر آخرصفت سیاستمدار بودن ،لباسی است برای آن که عریان نباشم،درواقع باید گفت همهء سیاستمداران همینگونه هستند…!!!! 0 0 حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 1402/3/12 دختری که رهایش کردی حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی 5.0 1 سلام یاد آن خط کش چوبی خانم ناظم بخیر که یک تیغه فلزی دریک طرف آن تعبیه شده بود وچه میکرد با دستهای ما موقع برخورد،علی الخصوص اگر دستهایت یخ کرده بود ویا از شدت درد دستمان مشت میشد، آنوقت بود که میخورد روی استخوان بند انگشت یا روی ناخنها وتا مغز استخوانت تیر میکشیدگاهی خطی از کبودی میماند وگاهی پوست دستت را میبریدوقطره ای خون درآن ناحیه هویدا میشد،خانم ناظم هم مثل مامانم بود که وقتی با لنگه دمپایی پلاستیکی کتکمان میزد ومیگفت :گریه کن تا دیگر نزنم ومن فقط نگاهش میکردم واز درد به خود میپیچیدم،خانم ناظم چیزی نمی گفت ولی رفتارش همان بود هرچه زودتر به گریه والتماس می افتادی زودتر رهایت میکرد وهرچه ساکت تر بودی بیشتر میخوردی،الغرض….. 1 1