یادداشت حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی

سلام
یاد آ
        سلام
یاد آن خط کش چوبی خانم ناظم بخیر که یک تیغه فلزی دریک طرف آن تعبیه شده بود وچه میکرد با دستهای ما موقع برخورد،علی الخصوص اگر دستهایت یخ کرده بود ویا از شدت درد دستمان مشت میشد، آنوقت بود که میخورد روی استخوان بند انگشت یا روی ناخنها وتا مغز استخوانت تیر میکشیدگاهی خطی از کبودی میماند وگاهی پوست دستت را میبریدوقطره ای خون درآن ناحیه هویدا میشد،خانم ناظم هم مثل مامانم بود که وقتی  با لنگه دمپایی پلاستیکی کتکمان میزد ومیگفت :گریه کن تا دیگر نزنم ومن فقط نگاهش میکردم واز درد به خود میپیچیدم،خانم ناظم چیزی نمی گفت ولی رفتارش همان بود هرچه زودتر به گریه والتماس می افتادی زودتر رهایت میکرد وهرچه ساکت تر بودی بیشتر میخوردی،الغرض…..
      

1

(0/1000)

نظرات

من حاجیه خاتون سمیعی ولوجردی،نویسندهء کتاب دختری که رهایش کردی هستم

0