یادداشت‌های سانیا (3)

سانیا

1403/6/7

خاطرات تن
        رمان فوق‌العاده ایه؛ درست شبیه یک قهوهِ غلیظِ عاشقانهِ معطرِ عربی!
داستان در مورد مردی الجزایری هست که در فرانسه بعنوان نقاش زندگی می‌کنه و بخاطر عشق ناگهانی‌اش به دختر دوست و همرزمِ قدیمیِ شهیدش، عشق به وطن و خاطراتش هم دوباره در وجودش زنده میشه.
رمانی که هم عاشقانه ست و هم از میهن دوستی میگه.
نویسنده داستان غنی، بسیار زیبا، روان و جذابی نوشته.
من دوستش داشتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

سانیا

1403/6/7

صبح شام: روایتی از بحران سوریه، خاطرات دکتر حسین امیرعبداللهیان
          سه شبانه روز در سفر، بی وقفه این کتاب را خواندم. 
تصادفا به چشمم خورد و چند صفحه اولش را که خواندم کاملا. جذبم کرد
راوی (شهید امیرعبدالهیان ) در کتاب با تسلط و جذابیت تعریف می کند که گویی شما را بعنوان وزیر خارجه آینده می بیند و علاقه‌مند است به تفصیل شما را در جریان واقعیت امور قرار دهد.
کدها و اطلاعاتی که می داد برای اولین بار بیان می‌شد و همه تازگی داشت.
بعلاوه اطلاعات عمومی‌ام را راجع به فرهنگ کشورها و ملل اسلامی بسیار بالاتر برد.
من سیاست و امور خارجه را دوست دارم اما برایم مهم است آنچه که میبینم و می‌شنوم و می‌خوانم از منبعی صادق و مورد وثوق باشد.
از طرفی ما سالهاست درباره خیلی چیزها برایمان سوالاتی وجود دارد که هیچکس آنها را درست و حسابی برایمان توضیح نداده است؛ سوالاتی درباره بیداری اسلامی و بهار عربی که چه شد و از کجا یکهو سر بلند کرد و نهایتا به کجا رسید؟ یا چرا داعش و گروه های تروریستی به سراغ سوریه رفتند و هدف شکل گیری و هدایت و حمایت از آنها چه بود؟ و یا چرا ما وارد ماجرا و بحران سوریه شدیم و آنقدر هزینه و خون دادیم؟ اصلا ربط اینها به ما چه بود؟
و یا در پشت پرده مناسبات و مذاکرات های وزارت خارجه و وزیر خارجه معاونین و کارکنانش و رویدادهای بین المللی چه می گذرد و چه روایت های ناگفته ای وجود دارد؟
و یا علت درگیری‌ها مستقیم و غیرمستقیم و مشکلات بین ما و آمریکا و اروپا و کشورهای عربی در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا چیست؟
و وقایعی نظیر انفجار مقابل سفارت ایران در بیروت یا حمله به مجلس و حرم امام خمینی در تهران و تهدیدات این چنینی علیه ایران چه علتی داشت؟
ما هروقت این سوالات را می پرسیدیم با جواب های حاشیه ای و حوصله سربر و خسته کننده مواجه می شدیم و یا از خاطرات وحشیانه و تراژدی های غم انگیز و غیرقابل تحمل آمریکا و رژیم صهیونیستی و تروریست ها برایمان می گفتند.
اما این کتاب برایم خیلی چیزها را روشن کرد و سوالاتم را پاسخ داد و حتی تصورات اشتباهم را اصلاح کرد.
البته ای کاش زمانی که نویسنده و راوی آن در قید حیات بود، آنرا می‌خواندم و با شخصیت حقیقی و ارزش و تاثیر آن شهید والامقام آشناتر می شدم.
بهرحال کتاب بسیار قشنگی بود و احساس کردم بهتر است درباره این کتاب بنویسم. 
        

0

سانیا

1403/5/8

سرگذشت استعمار
          بالاخره تمام شد!
یک جلد کتاب را بطرز نفس گیری در چند روز خواندم؛ کتابی جذاب و حرص آور!
محتوای کتاب نه تنها قابل لمس و درک بود، بلکه هرلحظه اش را می شد به عیان دید و شنید.
فرض کنید سفره بزرگی در خانه تان پهن کرده اید و این برای ساکنان خانه است؛ یعنی شما و همسر و فرزندان و احیانا عروسها و دامادها و نوادگانتان.
گرسنه ای پشت سرهم در را می کوبد و بی اجازه، می آید و بر سر سفره می نشیند. آنقدر گرسنه است که جز غذا چشمش چیزی را نمی بیند و یک نفس و بی وقفه غذا را با چهار دست و پا به دهان فرو می برد.
حتی آداب اجتماعی غذاخوردن را هم بلد نیست و مثل ندید بدید ها به هر سمت سفره حمله ور می شود و یک ریز غذاها را می بلعد.
خب در چنین شرایطی محتملا نگاه ترحم انگیزی به او می اندازید و اجازه می دهید بخورد تا سیر شود و صبر و انسانیت به خرج می دهید. 
اما کار به جایی می رسد که او نه تنها تمام غذا و خوراکی ها و نوشیدنیهای سر سفره را تنهایی می خورد، بلکه با زور و تهدید مجبورتان می کند باز هم غذا بپزید؛ حتی غذاهایی که بلد نیستید یا گران است یا موادش در دسترس‌تان نیست!
اگر غذا را درست کردید که هیچ، وگرنه شما و خانواده تان مستحق توهین و تمسخر و بعد هم مرگ هستید!
حالا با هر بدبختی ای که هست بالاخره مجبور می‌شوید کوتاه بیایید و غذا بپزید. درست همین لحظه قابلمه دزدی می آید و تمام نوشیدنی ها و خوراکی ها و غذاها را با تمام ظروفشان یکجا می دزدد و می برد. بعد ناخوانده و با پررویی! می آید و کنار سفره می نشیند و در کمال خونسردی شما را به غذا نپختن متهم می کند و آن گدای ظالم را هم به قابلمه دزدی.
شما دوباره به جان هم می افتید و او در کمال آرامش صاحب سفره و خوردنی ها و حتی ظروفشان می شود بی آنکه کوچکترین چیزی به روی خودش بیاورد یا زحمتی به خودش بدهد.
بعد از درگیری و خستگی، دوباره مجبور می شوید غذا درست کنید! چاره ای نیست و به امید اینکه اینبار بعد از سیر شدن گورشان را گم کنند، دوباره زخمی و عصبانی و خسته و گرسنه و تشنه مجبورید با هرمصیبتی و بدبختی ای که هست طعام و نوشیدنی آنها را حاضر کنید. پول همه اینها را هم شما باید از جیب خودتان بپردازید، حتی تک‌تک ظرف ها و قابلمه ها را!
وقتی پول همه چیز را دادید و خوردنی ها و نوشیدنی ها را حاضر کردید و دوباره در سفره ای رنگین و مطلّا پیش رویشان گذاشتید، کسی با لگد و بی ادبی تمام، شما را به گوشه ای هل می دهد و می اندازد و در صدر سفره، جلوی بقیه می ایستد و می گوید:《خب! بابت غذایی که پختم و نوشیدنی ای آوردم و ظرف ها و سفره ای که خریدم، باید ازم تشکر کنید!! من خیلی زحمت کشیدم!!》بعد هم در عوض زحمت نکشیده اش، پول هنگفتی را از شما طلب می کند. چنانچه بخواهید دهان به اعتراض بگشایید، لوله تفنگ در دهانتان است!
بعد هم می رود و به خوردن و یا بهتر بگویم لُمباندن غذای مفتی و بی زحمتش، مشغول میشود.
بقیه مردم ولگرد و گداها و دزدها و جنایتکاران شهر که اوضاع خانه شما را اینطور می بینند، آن ها هم سهمی از سفره شما می خواهند، بی آنکه پولی بدهند یا زحمتی بکشند یا حقی داشته باشند!
بالاخره بعد از کلی جدال و خون و خونریزی و بحث های طولانی، پلیسی از ناکجاآباد می آيد و قرار می‌شود عدالت برقرار شود و همه چیز بر اصل و سرجایش باشد، حق همه هم همانطور که باید، به آنها داده شود؛ یعنی پدر خانه بابت بی ادبی و توهین و دعوا اخراج و به محله دیگری تبعید می شود، مادر خانه وظیفه پخت و پز را دارد و دخترها هم وظیفه شست و شو ظرفها و پهن و جمع کردن سفره غذا را دارند، پسرها هم باید کار کنند تا خرج خرید خورد و خوراک و ظرفها را بدهند!!
آن غریبه ها هم باید مواظب شما باشند که به کار کردنتان برسید!
و ضمنا بالاخره شما هم حقی از خوردن و نوشیدن را بدست می آورید؛ آب و ته مانده غذاها هم برای شما می شود.
لطفی هم می کنند و یکی از اعضای خانواده شما را می گذارند رئیس خانه باشد، او که با غریبه ها مهربان است و به آنها بیش از شما احترام می گذارد!
خب این همه قضیه است و از این به بعد، این آش است و این کاسه!

اینها که نوشتم استعاره‌ای حقیقی بود از حقایق و واقعيت زندگی ما و چند میلیارد آدم دیگر!
منظور از ما، آسیایی ها و آفریقایی ها و آمریکایی های لاتین از جمله سرخ پوست هاست،
آن خانه وطن ماست و این سفره، منابع و منافع ملی ماست.
آن گدای ظالم پرتغالی ها و هلندی ها و اسپانیایی ها هستند، آن قابلمه دزد هم انگلیسی ها هستند.
آن آشپز قلابی قلدر تفنگ بدست هم آمریکایی ها هستند و اراذل و مهاجمین هم بقیه اروپاییها. 
و داستانی که گفتم، خلاصه‌ای بود از کتاب "سرگذشت استعمار".

چه بعنوان یک مسلمان و چه بعنوان یک میهن دوست و چه بعنوان یک فرد عاقلِ باهوش، وظیفه هرکسی ست که این کتاب را بخواند تا بداند منشا مشکلات کشورهای دنیا در چیست و اروپا و آمریکا، چطور به ثروت و قدرت رسیدند.
        

0