وقتی فالکن سرانجام با دستی که بر جراحت روی دنده هایش قرار داده بود سرپا شد ، نسرین زیر لب گفت : تو یه دگردیسی!
مرد خنده ی درد آلود دیگری کرد و گفت : تو...از من نمیترسی!
نِسرِین اعتراف کرد : یکی از دوستای خودم هم دگردیسه!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.