یادداشت‌های Nana (5)

 Nana

Nana

1403/10/28

          ایده اصلی داستان خیلی جالب بود ولی کم کم روند داستان کلیشه ای شد. اونطوری که باید از جولیت و درگیری‌هاش با قدرتش گفته میشد نگفته بود.به نظرم شخصیتی مثل جولیت با اون شرایط می‌تونست لبریز از خشم سرکوب شده،طرد شدگی،تنهایی،کبمود و احساسات ضد و نقیض باشه.ولی اونطوری که انتظار داشتم از احساسات جولیت نگفته بود.من نتونستم اونجوری که باید با احساسات جولیت آشنا شم.
با توجه به ایده اصلی می‌تونست خیلی خیلی بهتر باشه.
داستان می‌تونست  بیشتر متمرکز بشه روی وضعیت زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم‌ تو اون شرایط و کشمش های درونی جولیت برای کنار اومدن با خودش با یکم رومنس ولی شده بود عاشقانه کلیشه ای حوصله سر بر با یکم وضعیت مردم و درگیری‌‌های جولیت.
می‌تونست سریع تر پیش بره.در کل می‌تونست خیلی بهتر باشه.
واقعا ناامیدم کرد.بعد از تموم کردنش اینجوری بودم که همین بود کتابی که همه داشتن ازش تعریف می‌کردن و اینقدر معروف شده؟
احتمال نمیدم اگه برگردم عقب دوباره بخونمش.
در مورد خوندن ادامه مجموعه مطمعن نیستم.شاید بخونمش چون خیلی معروف شده هنوز امیدوارم تو جلدای بعد یه تغییری ببینم،ولی نمیدونم تغییری که منتظرشم ارزش تحمل کردن رومنس حوصله سر بر داستانو داره یا نه.
        

1

 Nana

Nana

1403/8/23

        وحشتناک ترین قسمت کتاب اون قسمتی بود که بعد مرگ میراندا فردیناند به خودش گفت:چرا جوری برخورد می‌کنم انگار من مقصر مرگش هستم،خودش مرده بود‌.
قبل اینکه بخوام کتاب رو شروع کنم از پایان کتاب خبر داشتم ولی فکر می‌کردم حداقل فردیناند وقتی حال بد میراندا رو دید قراره برای زنده نگه داشتنش یکم تلاش کنه،حداقل بعد مرگش یکم ناراحت شه،حداقل از ترس رو شدن دستش یکم بترسه،ولی جوری خونسرد بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
انتظار داشتم آخر کتاب حداقل بقیه بفهمن چه اتفاقی برای میراندا افتاد ولی حتی هیچکس نفهمید.
با اینکه سر خوندنش اذیت شدم از خوندنش پشیمون نیستم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7