یادداشت‌های هویج خانوم (7)

        داستایفسکی به خوبی تنها و منزوی بودن نقش اصلی رو به تصویر کشیده بود و انگار ناستنکا روزنه ی امیدی بود برای نجات از اون زندگی.
و وقتی که ناستنکا با برگشت اون پسره ولش کرد و رفت من دقیقه ها رو به سقف دراز کشیده بودم و با ناباوری به کاری که ناستنکا کرده بود فکر میکردم.
و بدترین بخشش این بود که ناستنکا حتی براش مهم نبود که اسمشو بدونه و به همین دلیل ما هم اسمشو نمیدونیم!
ولی با اینکه ناستنکا ولش کرد و رفت باز هم پایانش رو خوب تموم کرد و من بهش پنج ستاره میدم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0