یادداشتی بر بچه آهو:
بعضی از نویسنده ها مسائل را بسیار با جزئیات و شاید بیش از حد لازم توضیح میدهند و توصیف میکنند که برخی خوانندگان این موضوع را دوست ندارند و البته که من از آن دست خواننده ها نیستم.
من عاشق جزئیات و توصیف تک تک فکرها، حسها و لحظهها هستم.
در واقع دانستن اینکه چطور آن کار را انجام دادی و در حین انجامش به چه چیزی فکر میکردی چیزی است که من دوست دارم بدانم.
به نظر من این جزئیات هستند که در ذهنت میمانند و این جزئیات هستند که سبب نزدیکی تو با شخصیتی که میخوانیاش میشوند.
من کتابهارا زندگی میکنم و با نویسنده و شخصیت ساختگیاش در کتاب دوستی میکنم و دوست دارم عمیقا بدانم که در ذهن او چه میگذرد و دنیا را چگونه میبیند.
این موضوعی بود که حین خواندن بچه آهو توجهم را به خودش جلب کرد و به نظرم ماگداسابو در «بچه آهو» به خوبی توانسته جزئیات را بازگو کند و تصویر دقیقی برای خواننده بسازد.
با کاراکتر اِستی در بچه آهو همذات پنداری میکنم؛ نفرتش را میفهمم و حتی صداقتش با خودش را تحسین میکنم.
گاهی مچ خودم را در حین خواندن گرفتهام که میخواستهام گریه کنم. از شدت فوران احساس دلسوزی یا حجم نفرتی که به مانند اِستی در دل من هم وجود دارد؟ نمیدانم!