یادداشت کتابفام
5 روز پیش
۹۵ صفحه در ۴ ساعت و ۱۰ دقیقه. در شهر بارانی آلویویل، مردم شروع کردهاند به فراموش کردن جزئیات اخیر زندگیشان. این پدیده بهتدریج آغاز شده بدون آنکه کسی متوجه شود، تا اینکه وقوع مکرر این اتفاقات بخشهای بیشتری از حافظهشان را پاک کرده و در نهایت کسی متوجه شده که دلیل آن چیزیست که در آب باران است. تماس با آب در این شهر باعث فراموشی میشود اما نه بهصورت ناگهانی: یکقطره فقط یک دقیقهی آخر را از حافظه میبرد. اما اگر مراقب نباشید، اگر بهخوبی پوشیده نباشید یا دقت نکنید، یک رگبار میتواند تمام هویت شما را پاک کند. رمان کوتاه «باران فراموشی» اثر «نائومی سلمان»، بهصورت مجموعهای از یادداشتهای روزانه روایت میشود، نوشتهی دکتری سالخورده به نام «لاوِرن»، که با ناامیدی تلاش میکند آنچه را که ارزش به خاطر سپردن دارد حفظ کند؛ دفترچهی یادداشتش به نوعی جایگزین حافظهاش شده است. او دیگر نمیداند شهر آلویویل چه مدت است که در معرض این باران بیپایان فراموشی قرار گرفته است. شایعات، نظریههای نیمهفراموششده، و حقایق بارها کشفشدهای وجود دارند که هرگز تصویر کاملی از وضعیتشان به دست نمیدهند. او میداند که ارتباط شهر با دنیا قطع شده، هیچ سیگنال تلفنی یا اینترنتی وجود ندارد، کمک غذایی گهگاه از هوا ارسال میشود و نگهبانان مسلح مانع خروج هر کسی از شهر میشوند. علت این اتفاقها چیست؟ چرا آنجا؟ چرا آنها؟ اگر روزی هم حقیقت کشف شده، حالا دیگر گم شده است. رطوبت موجود در هوا بهتنهایی کافیست تا باعث شود نسبت به گذر زمان تردید کنید و در نتیجه به زمان حال ابدی محکوم شوید. «باران فراموشی» مجموعهای کوتاه از وقایعی در زندگی «لاورن» را روایت میکند که حول ارتباطات او با خانوادههای همسایه شکل گرفتهاند، کسانی که با هم شبکهای از حمایت متقابل را ساختهاند. گرچه «لاورن» ذاتن فردی منزویست، اما هنوز به سوگند پزشکیاش پایبند است و مسئولیت خود را برای زنده نگه داشتن آلویویل انجام میدهد. اما ورودیهای پیدرپی دفترچهاش، خطراتی را نشان میدهند که او قبلن فراموششان کرده، و همچنین پشیمانیهایی را که سرسختانه از فراموش کردنشان امتناع میورزد. جامعهای که از تاریخش محروم شده، و در نتیجه از هویتش نیز، به ابتداییترین وظایف مربوط بقا بازمیگردد. بجنگ یا فرار کن، بخور یا خورده شو. هیچ قطعیتی وجود ندارد. زندگی به فوریترین نیازها تقلیل یافته، چون دیگر فایدهای در تسویهی بدهیها یا برنامهریزی برای آینده نیست. بدون حافظه، شأن انسانی نیز از بین میرود. این کتاب کوچک سریع خوانده میشود اما تأثیر عمیقی بر جای میگذارد. هرچند که ممکن است راوی کتاب غیرقابل اعتماد بنمایاند، اما در این داستان کوتاه، دلیل نبود جزئیات و برداشتهای جانبدارانه کاملن باورپذیرند. مسئله این نیست که راوی در روایتش هدف یا نیتی پنهان دارد، بلکه واقعیت این است که نمیتواند حتی به نسخهی خودش در داستان اعتماد کند. به همین دلیل، هیچ برتریای نسبت به خواننده ندارد: او هم به اندازهی ما سردرگم است؛ چیزی برای پنهان کردن ندارد فقط بخشهای زیادی از حافظهاش را از دست داده. این انتخاب نویسنده باعث میشود بیاعتمادی خودکار نسبت به راویان غیرقابلاعتماد از بین برود و بهجایش همدلیای صادقانه شکل بگیرد. ما نمیتوانیم بیش از آنچه خودش نشان میدهد، از «لاورن» بدانیم، اما این آزاردهنده نیست، چون این دقیقن همان میزان و مقداریست که خودش از خود میشناسد. نتیجهی این امر، لحنی صادقانه است که بهندرت در داستانهای آخرالزمانی دیده میشود. حتی وقتی که احساس خستگی یا بدبینی دارد، این احساس از دل توجه و دلسوزی میآید، نه از سر بدبینی یا پوچگرایی. استفادهی او از طنز، خواننده را به داستان نزدیکتر میکند و نه دورتر. «لاورن» در دفترچهاش به انتخابهای غیرممکنی اعتراف میکند که شرایط غیرممکن میتوانند بر ما تحمیل کنند. هدف این داستان یافتن پاسخ این نیست که چه چیزی باعث باران شده، بلکه واکاوی این است که از روح انسان چه باقی میماند وقتی همه چیزهایی را که تعریفش میکرده از دست بدهد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.