یادداشت پیمان قیصری
1402/5/21
دورتر از هر جای دیگر، ولی نزدیکتر از هر کتاب دیگه به خود من، شاید اگه مثل بقیهی کتابها میخواستم ستاره بدم حق این کتاب بیشتر از ۳.۵ نبود ولی از همون اول که شروع به خوندن کردم انگار خود منه، شاید بیش از ۹۰ درصد این اتفاقات دقیقا برام پیش اومده و برای همین من خیلی این کتاب رو دوست داشتم. یکمی برای من شبیه به ناطوردشت بود. داستان پسری درونگرا به اسم «اون» که شاکیه از اینکه برای دیده شدن و تایید شدن حتما باید همرنگ جماعت بشه و بعد دوستی به اسم «ناتالی» پیدا میکنه و اتفاقات دیگه....ه قسمتی از متن کتاب: ارتباط با دیگران هیچ چیز عاید آدم نمیکرد. من تنها بودم. همیشه تنها بودم. در آن چند مدت با او توانستم تظاهر کنم که تنها نیستم، اما در واقعیت امر، بودم و سرانجام این را به او هم ثابت کردم، مجبورش کردم از من رو برگرداند و برود همان جایی که بقیه رفتند. این هم مشکل زیادی نبود. تنها بودم که بودم، مشکلی نبود، باید این را میپذیرفتم نه اینکه تظاهر کنم. من از آن دست آدم های نبودم که خوب با این نوع اجتماع جور در بیایم. تصور اینکه کسی من را دوست داشته باشد احمقانه است. روی چه حسابی باید من را دوست داشته باشند؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.