یادداشت
1403/4/7
احتمالا اسمش را توی سیاههی صدتایی رضا امیرخانی دیدهاید. رمان نوجوان است و فوق خوشخوان. با قلم دیوانه کنندهی داوود غفارزادهگان. من عاشق زبان و نثر فوقالعادهاش شدم، عاشق اقیلم برفی و دامن سبلان، عاشق شخصیت پردازی و تصویرهای فوقالعادهی کتاب. به جز پایان بندی این کتاب هیچ گیر و گوری ندارد . تک تک کلماتش شیرین است و دوست داشتنی. آخر کار و پایانبندی اما من یکی به مغز زمین خوردم. چون توقع داشتم همهی گرهها باز شوند. تکلیف شخصیتها مشخص شود اما نشد. فقط یک کورسوی امیدی بود به اسم انقلاب که قرار بود بیاید. بعد دیدم اینطوری نمیشود.همین را دست گرفتم، نشستم توی ذهن خودم تکلیف همه را مشخص کردم. یکی را کشتم، یکی را برگرداندم پیش مادرش. یکی را کردم شخصیت حماسی و در کل بد هم نشد...🙃 خلاصه که توصیه میکنم خواندش را.🏃♂️
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.