یادداشت دریا

دریا

دریا

7 روز پیش

        یه کتاب بد!
واقعا ناراحت می‌شم که اولین کتاب سال جدیدم کتاب بدی باشه.
تعریف این کتابو خیلی شنیده بودم و فکر می‌کردم دوستش خواهم داشت. جایی ندیدم کسی درباره‌ش بد نوشته باشه، ولی چنان زد تو ذوق من که حساب نداره. اصلا به دلم ننشست.

اما چرا بد بود؟
۱. اصلی‌ترین معیار من برای این‌که کتابی رو دوست داشته باشم اینه که درونم احساس ایجاد کنه، فرقی نداره چه حسی، بهتر از همه اونیه که همه‌ی احساساتو در کنار هم القا کنه، ولی این کتاب مطلقا هیچ حسی برام نداشت، نه شادی، نه غم. فقط گاهی مثل وقتی که تو حوادث روزنامه می‌بینیم چند نفر مردن می‌گفتم آخی! کتاب، ادبیات داستانی نباید تاثیر روزنامه‌وار داشته باشه مگه این‌که هدفش چیز دیگه‌ای باشه.

۲. مورد دومی که برای من مهمه پیامیه که نویسنده می‌خواد منتقل کنه. اون هم جای خاصی توی این کتاب نداشت. حرفش تکراری بود و شیوه‌ی بیانش هم نو نبود. ضمنا پیام غلط منتقل نکنه، پیام درست پیشکشش. نمونه‌ی پیام غلطو تو آخرین بخش نوشتم.

۳. نثرش یه‌کم ابتدایی بود و ادبیات خاصی نداشت، کشش هم نداشت و به‌خاطر ژاپنی (چینی؟ کره‌ای؟) بودنش نمی‌فهمیدم هر اسمی که میاره اسم یه زنه یا مرد. البته این ایراد نویسنده نیست، برای کشور خودش نوشته.

۴. داستان ایراد منطقی داره (منطق داستانی، نه واقعی) روحی توی داستان هست که همه می‌بیننش، جسم داره، می‌تونن لمسش کنن، قهوه می‌خوره و دستشویی می‌ره، پس از کجا مشخصه روحه؟ صرفا چون یکی از شخصیتای داستان گفته این روحه، باید باور کنیم؟

۵. یه قسمت دیگه‌ش از مردی حرف می‌زنه که توی کافه‌ست و داره آلزایمر می‌گیره و دقیقا توضیح می‌ده که خاطراتش به ترتیب از آخر شروع می‌کنن به پاک شدن. یه جایی از داستان همسرشو به یاد نمیاره، بعد خداحافظی می‌کنه و از کافه می‌ره بیرون، همسرش دوستش داره و نگرانشه ولی دنبالش نمی‌ره و من نمی‌فهمم نویسنده نفهمیده وقتی خاطرات دارن از آخر پاک می‌شن و اون همسرشو از یاد برده، حتما خونه‌ای که بعد از‌ آشنایی با اون با هم توش زندگی کردنو هم یادش نیست و چقدر اون بیرون براش خطرناکه و امکان داره گم بشه؟ صفحات بعدی نوشته که از زمان ازدواجشون توی این خونه زندگی می‌کنن و دو سال قبل از این جریان، اولین نشونه‌ی آلزایمر که بروز کرده، گم شدن و دیر پیدا کردن راه خونه‌شون بوده. پس دیگه شکی باقی نمی‌مونه که احتمال گم شدنش اون لحظه‌ی بی‌خیالی همسرش چقدر بالا بوده. همسرش هم پرستاره و نمی‌شه گفت حواسش نبوده. این جریان صرفا بی‌توجهی نویسنده رو نشون می‌ده.

۶. در حین خوندن کتاب سوال مهمی پیش میاد که جوابشو نداده بود. این‌که آیا وقتی یه نفر می‌ره به گذشته تا کس دیگه‌ای رو ببینه، حرفایی که باهاش می‌زنه توی خاطرات آینده‌ی اون طرف هم وارد می‌شه یا نه؟ بخش آخر جواب سوال برعکسشو داده فقط که خیلی هم طبیعیه. یعنی وقتی کسی می‌ره به آینده، آدمایی اطرافش که گذشته و حال رو طی کردن تا رسیدن به آینده می‌دونن اون قراره بیاد چون از گذشته یادشونه که این به اون زمان رفته.

۷. پیام غلط: با داستان هیرای مشکل داشتم چون داره این مفهومو القا می‌کنه که باید یکی از فرزندان اون خانواده، خواسته‌ها و علایقشو کنار بذاره که مادر و پدر و خواهرش راضی و خوشحال باشن و کل زندگی‌شو وقف رضایت اونا کنه. و جالب این‌جاست که کسی که تموم عمرش در حال فرار از اون مسئولیت بوده، یهو بعد از یه حادثه‌ی دردناک، آرزوهاشو کنار می‌ذاره و می‌ره سر اون کاری که همه ازش می‌خوان و انتظار دارن و خیلی هم شاد و راضیه از این بابت. این عین دروغه و نشون‌دهنده‌ی اینه که نویسنده شناخت درستی از آدما و احساسات و علایقشون نداره. عجیبه برام که توی این دوران، نمی‌دونه این کار چقدر غلطه و می‌خواد با ایجاد حس گناه و عذاب وجدان نظرشو تحمیل کنه و تازه این کتاب کلی طرفدار هم داره. واقعا نمی‌بینن این مشکلاتشو؟

      
51

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.