یادداشت محمدقائم خانی

        .


این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است 
سیزده بار زمین دور سرش چرخیده است 
در کرامات اهورایی زیبایی و مهر 
ماه از اوست که این‌گونه به خود بالیده است
پيش او شور شهادت ز عسل شيرين‌تر
آسمان ميوه‌ی احساس ز چشمش چيده است
گرچه هفتاد و دو لاله همه از اهل بهار
باغ سرسبز تر از او، به جهان كي ديده است؟
خاك پرسيد: كه سرچشمه‌ی اين نور كجاست؟
عشق، انگشت نشان داد كه او تابيده است
اسب آرام، رها كرد، گلي را در خاك
كربلا ديد، كه ماهي به زمين غلتيده است
حيدر منصوري


می‌آمد و آب هم به پایش افتاد 
در حنجر خشک نی، ندایش افتاد 
می‌آمد و علقمه عطشناک لبش 
می‌رفت و در آب، دست‌هایش افتاد 
نغمه مستشار نظامی 


روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم 
خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است 
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید 
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید
در جام من می پیش تر کن ساقی امشب 
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند 
می ده حریفانم صبوری می‌توانند
این تازه رویان کهنه رندان زمینند 
با ناشکیبایان صبوری را قرینند
من صحبت شب تا سحوری کی توانم 
من زخم دارم من صبوری کی توانم
تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک 
ساقی سلامت این صبوران را مبارک
من زخم‌های کهنه دارم بیشکیبم 
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم
من با صبوری کینۀ دیرینه دارم 
من زخم داغ آدم اندرسینه دارم
من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر 
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه 
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم 
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم 
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم
بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم 
در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم 
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم
تاوان مستی همچو اشتر باز راندم 
با میثم از معراجدار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم 
صفرای رنج مجتبی در کام دارم
من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم 
من با حسین از کربلا شبگیر کردم
آن روز در جام شفق مل کرد خورشید 
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد 
وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد
بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم 
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند 
دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوگان مصطفی را سربریدند 
مرغان بستان خدا را سربریدند
دربرگریز باغ زهرا برگ کردیم 
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند برما 
تاوان این خون تا قیامت ماند برما
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
علی معلم
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.