یادداشت مهدیه رعیتی
1403/9/8
گفت: میدونی غربت عین آفتاب سوختگیه. عین همون وقتا که یه آستین کوتاه تنت بوده و جلو خورشید بیمروت عرق ریختی و سوختی. گفتم زندگی همینه دیگه! اما میشه یه پیرهن آستین دار بپوشی و آفتاب سوختگی روی دستاتو پنهون کنی، قاطی آدما شی و غربتتو از یاد ببری. گفت: آره میشه قاطی آدما شد، میشه یه لباس آستین بلند پوشید و رفت تو دل جمعیت. اما میدونی بدیش چیه؟ گفتم: چیه؟ گفت: قسمت تلخ ماجرا اینجاست که وقتی برمیگردی خونهت، وقتی پیرهنتو از تنت درمیاری و تنها میشی با خودت، یهو جلوی آینه میبینی هنوز آفتاب سوختگیت هستش، میبینی هنوز تو غربتی، میبینی هنوز تک و تنهایی، میبینی میون اون همه آدم هنوز هیشکی رو نداری...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.