یادداشت نِسیان
5 روز پیش
داخل کانون پرورش فکری ، جایی که اونجا کارآموزم این کتاب رو دیدم . ده صفحهی اول کتاب موج دار بود و مشخص بود که قبلاً اون کسی که امانت گرفتتش روش آب ریخته!! وقتی با خودم آوردمش به خونه میدونستم خط به خط کتاب قراره تبدیل به حسرت بشه و بره یه گوشه از قلبم . و از بخت بدم شد ! تبدیل شد به حسرت و رفت یه گوشه از قلبم. گاهی حین خوندنش با خودم میگفتم پس منتظر چی هستی ؟ گریه کن دیگه! ولی فقط چشمام روی خطوط حرکت میکرد . واقعیت اینه که با خوندن این کتاب غصه خوردم خیلی زیاد .. کاش بابای منم برام ساندویچ میخرید ، باهم میرفتیم پارک و صدای خندههامون میرسید به گوش فلک
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.