نِسیان

نِسیان

@setinmoon

10 دنبال شده

7 دنبال کننده

            هنرمندِ مضطرب .
          
setinmoon
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نِسیان

نِسیان

1403/11/23

        این اولین یادداشت من در اینجاست .
اگر بخوام توصیفی رو برای این کتاب در نظر بگیرم میتونم بگم "زیبای بی‌رحم".
جذابیت و زیبایی این کتاب به حدی بود که نمی‌شد ازش غافل شد و زمینش گذاشت.
و فضای داستان به حدی تیره بود که روی قلبت سنگینی میکرد.
__________
داستانِ کتاب در واقع مرور زندگی خانواده‌ی اورخانی در ذهن پسر کوچیک یعنی اورهان هست؛ در طول کتاب اورهان از زمان کودکی تا بزرگسالی خودش و خواهر و برادر‌هاش رو به یاد میاره و با خودش تکرار می‌کنه.
راوی هربار تغییر می‌کنه و مثل کتاب سالِ‌بلوا ما شاهد پرش زمانی هستیم.
هر فصل از کتاب " موومان " نام گذاری شده که با اسم کتاب ارتباط داره.
*موومان بخش کاملی از یک اثر بزرگترِ موسیقی هست که به صورت مجزا شروع و پایان داره، آثاری مثل سمفونی از چند موومان تشکیل میشن . اجرای یک موسیقی زمانی تکمیل میشه که تمام موومان‌هاش اجرا شده باشن.
و برداشت من اینه که کارکتر‌های این کتاب هرکدوم موومان های قطعه‌ی زندگی هستن ، با سبک‌ها و شیوه‌های مختلف.
هرکدوم از کارکترها نمادی هستن که در جامعه‌ی امروز هم میشه به خوبی درک و حس کرد.
در کل این کتاب به قدری قابل تامل و زیباست که همه باید قبل از مرگ بخوننش و دردِ هر شخصیت از داستان رو حس کنن:)
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

نِسیان پسندید.
عکسی که از بخشی از کتاب گذاشتم، بهترین و جالب‌ترین جملۀ کل مجموعه برای من است. جمله‌ای که از چهارده سال پیش وقتی برای اولین بار آنی شرلی خوانده بودم در ذهنم مانده بود اما در کتاب پیدایش نمی‌کردم. جمله‌ای که در بخش‌های زیادی زندگی به آن فکر کردم و تقریباً همۀ زندگی شبیهش بود و حالا وقتی برای دومین بار، نسخۀ صوتی کتاب را گوش می‌دهم، پیدایش می‌کنم.

آنی به خاطر از دنیا رفتن متیو و ضعیف شدن چشم‌های ماریلا تصمیم می‌گیرد از رفتن به دانشگاه صرف‌نظر کند و در اونلی بماند و معلم مدرسه شود. تعبیری که از این اتفاق می‌کند جالب است. آنی می‌گوید همیشه آینده در نگاهش یک جادۀ صاف بوده که تا انتهایش را می‌دیده اما حالا آینده برایش یک جاده پرپیچ و خم است و شاید رفتن به دانشگاه پشت پیچ بعدی باشد. (شاید اگر این کتاب امروز نوشته می‌شد آنی تا آخر کتاب از زمین و زمان متنفر می‌شد و آه و ناله می‌کرد که سد راه آرزوهایش شدند!)

ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. یکی از اقوام ماریلا از دنیا می‌رود و آنی و ماریلا فرزندان دوقلوی او را به نام «دیوی» و «دورا»  به سرپرستی قبول می‌کنند. بزرگ کردن آنی در نگاه ماریلا سخت بوده اما حالا با بزرگ شدنش حال و هوای متفاوتی دارد. انگار با خودش می‌گوید:«آنی که بزرگ شد و تبدیل به چنین زنی شد. پس بزرگ کردن بچه‌ها نباید آن‌قدرها نگران‌کننده باشد.» آمدن دیوی و دورا به زندگی آن‌ها رنگ جدید می‌دهد و از طرف فضای بانشاط و کودکانۀ قصه را هم حفظ می‌کند. حالا که آنی بزرگ شده، مادمونتگمری از دیوی استفاده می‌کند تا از بچه‌ها و فکرهایشان بگوید.

از طرفی آنیِ 17 ساله حالا معلم مدرسه هم هست و مواجهه او با بچه‌هایش جالب است و احتمالاً چون مونتگمری خودش هم سابقۀ معلمی داشته این صحنه را بهتر توصیف می‌کند. صحنۀ روز اول مدرسه، وقتی آنی خشکش می‌زند و همۀ سخنرانی‌اش را فراموش می‌کند یا روزی که دندانش درد می‌کند و تحمل بچه‌ها را ندارد و عذاب وجدان بعد از آن کاملاً برگرفته از تجربۀ یک معلم واقعی است.

دغدغۀ جدید آنی در این جلد راه‌اندازی یک انجمن اصلاح برای بهبود وضعیت اونلی است. همین انجمن هم ماجراهایی دارد که داستان را جالب می‌کند. مثلاً ماجرای رنگ سالن همایش جزیره بامزه است و مونتگمری در قسمت‌های دیگر داستان هم از طنز این بخش استفاده می‌کند. اتفاق‌هایی مثل ملاقات با خانم لوییس، طوفان در جزیره، آشنایی با آقای هریسون و ... باعث می‌شود که ریتم داستان حفظ شود و حوصلۀ خواننده سر نرود. گرچه داستان روایت زندگیِ عادی یک دختر معمولی است اما خسته‌کننده نیست.

ورود شخصیت‌های جدید مثل خانم لوییس و آقای هریسون و پائول اروینگ هم به داستان جان تازه‌ای می‌دهد. ما هم کمتر دلمان برای شخصیت‌های قدیمی جلد اول مثل متیو و خانم استیسی تنگ می‌شود.

اولین بار که این جلد را در 14 سالگی خواندم آن‌قدر ها دوستش نداشتم. شاید چون آنی بزرگسال را درک نمی‌کردم شاید هم چون معلم نشده بودم و آن زمان خیلی رویای معلمی نداشتم. شاید هم چون نسخۀ قدیمی زبان دشوارتری داشت و شنیدن نسخۀ صوتی این ترجمۀ جدید بسیار جالب‌تر بود. لحن‌هایی که گوینده به صحبت‌های شخصیت‌ها می‌داد باعث می‌شد همه چیز چند برابر جالب‌تر شود. مثلاً دیوی در کتاب صوتی بسیار بامزه‌تر و بازیگوش‌تر از دیوی در کتاب غیرصوتی به نظر می‌رسید.

این ایامی که آنی شرلی می‌شنیدم. نگاه امیدوار و روشن این دخترک در همۀ بخش‌های زندگی‌ام پخش شده بود. همین به بارها و بارها خواندش می‌ارزد.
          عکسی که از بخشی از کتاب گذاشتم، بهترین و جالب‌ترین جملۀ کل مجموعه برای من است. جمله‌ای که از چهارده سال پیش وقتی برای اولین بار آنی شرلی خوانده بودم در ذهنم مانده بود اما در کتاب پیدایش نمی‌کردم. جمله‌ای که در بخش‌های زیادی زندگی به آن فکر کردم و تقریباً همۀ زندگی شبیهش بود و حالا وقتی برای دومین بار، نسخۀ صوتی کتاب را گوش می‌دهم، پیدایش می‌کنم.

آنی به خاطر از دنیا رفتن متیو و ضعیف شدن چشم‌های ماریلا تصمیم می‌گیرد از رفتن به دانشگاه صرف‌نظر کند و در اونلی بماند و معلم مدرسه شود. تعبیری که از این اتفاق می‌کند جالب است. آنی می‌گوید همیشه آینده در نگاهش یک جادۀ صاف بوده که تا انتهایش را می‌دیده اما حالا آینده برایش یک جاده پرپیچ و خم است و شاید رفتن به دانشگاه پشت پیچ بعدی باشد. (شاید اگر این کتاب امروز نوشته می‌شد آنی تا آخر کتاب از زمین و زمان متنفر می‌شد و آه و ناله می‌کرد که سد راه آرزوهایش شدند!)

ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. یکی از اقوام ماریلا از دنیا می‌رود و آنی و ماریلا فرزندان دوقلوی او را به نام «دیوی» و «دورا»  به سرپرستی قبول می‌کنند. بزرگ کردن آنی در نگاه ماریلا سخت بوده اما حالا با بزرگ شدنش حال و هوای متفاوتی دارد. انگار با خودش می‌گوید:«آنی که بزرگ شد و تبدیل به چنین زنی شد. پس بزرگ کردن بچه‌ها نباید آن‌قدرها نگران‌کننده باشد.» آمدن دیوی و دورا به زندگی آن‌ها رنگ جدید می‌دهد و از طرف فضای بانشاط و کودکانۀ قصه را هم حفظ می‌کند. حالا که آنی بزرگ شده، مادمونتگمری از دیوی استفاده می‌کند تا از بچه‌ها و فکرهایشان بگوید.

از طرفی آنیِ 17 ساله حالا معلم مدرسه هم هست و مواجهه او با بچه‌هایش جالب است و احتمالاً چون مونتگمری خودش هم سابقۀ معلمی داشته این صحنه را بهتر توصیف می‌کند. صحنۀ روز اول مدرسه، وقتی آنی خشکش می‌زند و همۀ سخنرانی‌اش را فراموش می‌کند یا روزی که دندانش درد می‌کند و تحمل بچه‌ها را ندارد و عذاب وجدان بعد از آن کاملاً برگرفته از تجربۀ یک معلم واقعی است.

دغدغۀ جدید آنی در این جلد راه‌اندازی یک انجمن اصلاح برای بهبود وضعیت اونلی است. همین انجمن هم ماجراهایی دارد که داستان را جالب می‌کند. مثلاً ماجرای رنگ سالن همایش جزیره بامزه است و مونتگمری در قسمت‌های دیگر داستان هم از طنز این بخش استفاده می‌کند. اتفاق‌هایی مثل ملاقات با خانم لوییس، طوفان در جزیره، آشنایی با آقای هریسون و ... باعث می‌شود که ریتم داستان حفظ شود و حوصلۀ خواننده سر نرود. گرچه داستان روایت زندگیِ عادی یک دختر معمولی است اما خسته‌کننده نیست.

ورود شخصیت‌های جدید مثل خانم لوییس و آقای هریسون و پائول اروینگ هم به داستان جان تازه‌ای می‌دهد. ما هم کمتر دلمان برای شخصیت‌های قدیمی جلد اول مثل متیو و خانم استیسی تنگ می‌شود.

اولین بار که این جلد را در 14 سالگی خواندم آن‌قدر ها دوستش نداشتم. شاید چون آنی بزرگسال را درک نمی‌کردم شاید هم چون معلم نشده بودم و آن زمان خیلی رویای معلمی نداشتم. شاید هم چون نسخۀ قدیمی زبان دشوارتری داشت و شنیدن نسخۀ صوتی این ترجمۀ جدید بسیار جالب‌تر بود. لحن‌هایی که گوینده به صحبت‌های شخصیت‌ها می‌داد باعث می‌شد همه چیز چند برابر جالب‌تر شود. مثلاً دیوی در کتاب صوتی بسیار بامزه‌تر و بازیگوش‌تر از دیوی در کتاب غیرصوتی به نظر می‌رسید.

این ایامی که آنی شرلی می‌شنیدم. نگاه امیدوار و روشن این دخترک در همۀ بخش‌های زندگی‌ام پخش شده بود. همین به بارها و بارها خواندش می‌ارزد.
        

15

نِسیان پسندید.
          معرفی کتاب «چیزهای کوچکی مثل این‌ها»

داستان «چیزهای کوچکی مثل این‌ها» روایتی ساده اما عمیق از روزهای پایانی سال، در آستانه کریسمس است. در مرکز این روایت، مردی زحمتکش قرار دارد که زندگی‌اش در کار و تلاش روزانه خلاصه شده است.
مردی که نه‌تنها بار مسئولیت خانواده‌اش را بر دوش دارد، بلکه با قلبی مهربان، دست یاری که به سوی  او دراز می‌کنند را بی جواب نمی‌گذارد.

او پدری دغدغه‌مند است، نگران آینده دخترانش که در همسایگی صومعه‌ای درس می‌خوانند؛ صومعه‌ای که پناهگاه دختران بی‌سرپناه است. اما زندگی، حتی در ساده‌ترین و معمولی‌ترین شکل خود، سرشار از لحظاتی است که آدمی را به تفکر وامی‌دارد. افکار و اخلاقیات این مرد، او را در مسیری قرار می‌دهد که با حقیقت‌هایی تلخ و پرسش‌هایی بنیادین روبه‌رو شود.

این کتاب، در دل داستانی موجز و تأمل‌برانگیز، تصویری از زندگی روزمره را به نمایش می‌گذارد و مخاطب را با این پرسش روبه‌رو می‌کند: «یک زندگی معمولی، حقیقتاً چگونه است؟» در پس روایت، اشاراتی به سرنوشت زنانی که در چنین مراکزی نگه‌داری می‌شوند، دیده می‌شود.
زنانی که شاید زندگی‌شان در سایه مانده، اما داستانشان ناگفته نخواهد ماند.گفتنیست که کلر کیگن ایرلندی را با آنتوان چخوف مقایسه می‌کنند.
همچنین حین جستجو برای عکس جلد، متوجه شدم که فیلمی هم با همین نام ساخته شده که الهام گرفته شده از همین کتاب است.

فیلمی با بازی کیلیان مورفی که سکانس‌هایی از این فیلم ترند شده بود.
        

34

نِسیان پسندید.

18

نِسیان پسندید.
عجیب ترین کتابی که تا الان خوندم واقعا. اصلا حرف زدن درباره این کتاب خیلی سخته. یعنی هر بار یکی میپرسه چجوری بود این کتاب واقعا نمیدونم چی جواب بدم. کتاب خوبی بودا و نکته بدی هم ازش تو ذهنم ندارم ولی خب چون عجیبه کتابش واقعا حرف زدن دربارش سخته. و البته اولین کتاب من از موراکامیه که میخونم. و همین طور اولین کتاب از ادبیات ژاپن.

یسری نکته های مثبتی و جذابی داشت این کتاب که بهتره بهش اشاره کنم: 
🟡اول: کتاب خیلی خوب شروع میشه و از همون اول تعلیقشو آغاز میکنه. با فصل های دانش آموز ها، و شخصیت ها مختلف، فرار کافکا از خونه. و خب همه اینا باعث میشه خیلی خوب ادامه بدید کتاب رو و یه جورایی اولش سرعتتون خیلی زیاده. و حدودا بعد از صفحه دویست کندتر پیش میرید تا دوباره آخر های کتاب.

🟡دوم: توصیفات کتاب واقعا شاهکار بود. اشخاص، چهره ها، مکان ها، طبیعت، حس ها و همه چیز توصیفاتش عالی بود. اصلا یه طوری توصیف میکنه که انگار پرتتون می‌کنه تو کتاب و تو خودش غرقتون می‌کنه. هرموقع شروع به توصیف می‌کرد من حس می‌کردم تو اون فضای ژاپنی و انیمه ای(چون واقعا نزدیک بود و خیلی شبیه به یسری انیمه ها بود تم و حال و هواش.) هستم و با شخصیت ها دارم همه اون تجربیات رو از نزدیک می‌بینم. واقعا یکی از بهترین توصیفاتی که خوندم برای همین کتابه چون با دقت جملات رو بیان میکنه و به راحتی تصویر سازی میشه تو ذهنتون.

🟡سوم: شخصیت هاش واقعا خاص بودن. واقعا خاص. متفاوت، منطقی، عمیق. و هر کدوم یه وایب خاصی رو داشتن مثل آدم های واقعی. مثلا فصل های ناکاتا خیلی بامزه، فان و طنز بود. کافکا فصل هاش مرموز و یکم جدی تر بود. و همه اینا به خاطر شخصیت هاشون بود. میس سائه کی، هوشینو و اوشیما همشون یه عقیده و طرز صحبت خاص خودشون رو داشتن. و حتی با دیالوگ ها هم می‌شد شخصیت ها رو از هم تفکیک کرد. واقعا شخصیت پردازی خیلی جالب و خوبی داشت.

🟡چهارم: درون‌مایه و مفاهیم کتاب به شدت عمیق بود. جوری که بعد این که کتاب تموم شد و من شروع کردم به نوشتن تئوری هام و نظراتم درباره کتاب دیدم انگار مغزم از هر گونه فکر و چیزی خالی شده. و اصلا نمیتونم به هیچی فکر کنم و فقط باید یه ریکاوری کنم بعد این همه درگیری ذهنی.🤣 شخصیت ها همشون یه ایده و عقیده جالبی داشتن که بیان می‌کردن. مخصوصا اوشیما. خیلی از حرف های اوشیما جالب و خفن بود و اصلا یه طورایی یه شخصیت مکمل برای پیشرفت کافکا بود تا خیلی چیزارو تجربه کنه و متوجه بشه. و همین طور همه شخصیت ها. چیزی که از سر گذروندن، میگذرونن و مسیری که جلوشونه با هدف و با دلیل جلوشون گذاشته شده بود تا یک مفهوم عمیقی رو برسونه. اون حرف اصلی کتاب رو من خیلی دوست داشتم. (حرف ها و صحبت های خیلی بیشتر و اصلی میمونه برای ویدیو این کتاب.)

🟡پنجم: هیچ دیالوگ، توصیف، تشبیه و هر چیزی که تو این کتاب پیدا کنید الکی نیومده. همش با دلیل و منطق اومده و به خوبی از همشون استفاده می‌کنه. مثلا اولین بار که اوشیما رو کافکا میبینه یه توصیفی میکنه اوشیما رو که من از همون جا حدس زدم اوشیما چطوریاست. که بعدا اواسط کتاب متوجه شدم که حدسم درست بوده. یعنی هر چیزی که میگه رو به خوبی ازش استفاده می‌کنه و اگر دقت کنید می بینید از همون اول کتاب خیلی از مسائل گفته شده یا بهش اشاره شده و هست.

🟡ششم: داستان به نظرم الهام از دو داستان اسطوره ایه. یکی اسطوره ابوالهول یکی اسطوره مینوتور و هزارتو. که به دوتاش هم اشاراتی داخل کتاب هست. که خیلی جذاب و جالب میکنه که از این دو اسطوره الهام گرفته موراکامی و چه جالب ازشون استفاده کرده.

🟡هفت: ترجمش خوب و روون بود. فقط اگر یکم علائم نگارشی کتاب بیشتر می‌بود بهتر می‌شد. مثل ویرگول، نقطه، دو نقطه و اینا. و مقدمه هم‌ خیلی برای فهمیدن بهتر کمک کرد.

و در کل کتاب جذاب و جالبی بود. ایرادی تو ذهنم نیست به غیر از دو سه تا ایراد داستانی که یسری چیزارو فراموش میکنه موراکامی ولی خب اونقدر ها مهم نیست. و برای کسایی که میخوان بخونن میگم بخونید و وقتی خوندید برید ویدیو منو که چند وقت دیگه تو یوتوب آپلود میشه رو درباره این کتاب ببینید که بهتر کتاب رو درک کنید.

🟣🟣اگر خوندیش با نظراتم موافق بودی؟🟣🟣
          عجیب ترین کتابی که تا الان خوندم واقعا. اصلا حرف زدن درباره این کتاب خیلی سخته. یعنی هر بار یکی میپرسه چجوری بود این کتاب واقعا نمیدونم چی جواب بدم. کتاب خوبی بودا و نکته بدی هم ازش تو ذهنم ندارم ولی خب چون عجیبه کتابش واقعا حرف زدن دربارش سخته. و البته اولین کتاب من از موراکامیه که میخونم. و همین طور اولین کتاب از ادبیات ژاپن.

یسری نکته های مثبتی و جذابی داشت این کتاب که بهتره بهش اشاره کنم: 
🟡اول: کتاب خیلی خوب شروع میشه و از همون اول تعلیقشو آغاز میکنه. با فصل های دانش آموز ها، و شخصیت ها مختلف، فرار کافکا از خونه. و خب همه اینا باعث میشه خیلی خوب ادامه بدید کتاب رو و یه جورایی اولش سرعتتون خیلی زیاده. و حدودا بعد از صفحه دویست کندتر پیش میرید تا دوباره آخر های کتاب.

🟡دوم: توصیفات کتاب واقعا شاهکار بود. اشخاص، چهره ها، مکان ها، طبیعت، حس ها و همه چیز توصیفاتش عالی بود. اصلا یه طوری توصیف میکنه که انگار پرتتون می‌کنه تو کتاب و تو خودش غرقتون می‌کنه. هرموقع شروع به توصیف می‌کرد من حس می‌کردم تو اون فضای ژاپنی و انیمه ای(چون واقعا نزدیک بود و خیلی شبیه به یسری انیمه ها بود تم و حال و هواش.) هستم و با شخصیت ها دارم همه اون تجربیات رو از نزدیک می‌بینم. واقعا یکی از بهترین توصیفاتی که خوندم برای همین کتابه چون با دقت جملات رو بیان میکنه و به راحتی تصویر سازی میشه تو ذهنتون.

🟡سوم: شخصیت هاش واقعا خاص بودن. واقعا خاص. متفاوت، منطقی، عمیق. و هر کدوم یه وایب خاصی رو داشتن مثل آدم های واقعی. مثلا فصل های ناکاتا خیلی بامزه، فان و طنز بود. کافکا فصل هاش مرموز و یکم جدی تر بود. و همه اینا به خاطر شخصیت هاشون بود. میس سائه کی، هوشینو و اوشیما همشون یه عقیده و طرز صحبت خاص خودشون رو داشتن. و حتی با دیالوگ ها هم می‌شد شخصیت ها رو از هم تفکیک کرد. واقعا شخصیت پردازی خیلی جالب و خوبی داشت.

🟡چهارم: درون‌مایه و مفاهیم کتاب به شدت عمیق بود. جوری که بعد این که کتاب تموم شد و من شروع کردم به نوشتن تئوری هام و نظراتم درباره کتاب دیدم انگار مغزم از هر گونه فکر و چیزی خالی شده. و اصلا نمیتونم به هیچی فکر کنم و فقط باید یه ریکاوری کنم بعد این همه درگیری ذهنی.🤣 شخصیت ها همشون یه ایده و عقیده جالبی داشتن که بیان می‌کردن. مخصوصا اوشیما. خیلی از حرف های اوشیما جالب و خفن بود و اصلا یه طورایی یه شخصیت مکمل برای پیشرفت کافکا بود تا خیلی چیزارو تجربه کنه و متوجه بشه. و همین طور همه شخصیت ها. چیزی که از سر گذروندن، میگذرونن و مسیری که جلوشونه با هدف و با دلیل جلوشون گذاشته شده بود تا یک مفهوم عمیقی رو برسونه. اون حرف اصلی کتاب رو من خیلی دوست داشتم. (حرف ها و صحبت های خیلی بیشتر و اصلی میمونه برای ویدیو این کتاب.)

🟡پنجم: هیچ دیالوگ، توصیف، تشبیه و هر چیزی که تو این کتاب پیدا کنید الکی نیومده. همش با دلیل و منطق اومده و به خوبی از همشون استفاده می‌کنه. مثلا اولین بار که اوشیما رو کافکا میبینه یه توصیفی میکنه اوشیما رو که من از همون جا حدس زدم اوشیما چطوریاست. که بعدا اواسط کتاب متوجه شدم که حدسم درست بوده. یعنی هر چیزی که میگه رو به خوبی ازش استفاده می‌کنه و اگر دقت کنید می بینید از همون اول کتاب خیلی از مسائل گفته شده یا بهش اشاره شده و هست.

🟡ششم: داستان به نظرم الهام از دو داستان اسطوره ایه. یکی اسطوره ابوالهول یکی اسطوره مینوتور و هزارتو. که به دوتاش هم اشاراتی داخل کتاب هست. که خیلی جذاب و جالب میکنه که از این دو اسطوره الهام گرفته موراکامی و چه جالب ازشون استفاده کرده.

🟡هفت: ترجمش خوب و روون بود. فقط اگر یکم علائم نگارشی کتاب بیشتر می‌بود بهتر می‌شد. مثل ویرگول، نقطه، دو نقطه و اینا. و مقدمه هم‌ خیلی برای فهمیدن بهتر کمک کرد.

و در کل کتاب جذاب و جالبی بود. ایرادی تو ذهنم نیست به غیر از دو سه تا ایراد داستانی که یسری چیزارو فراموش میکنه موراکامی ولی خب اونقدر ها مهم نیست. و برای کسایی که میخوان بخونن میگم بخونید و وقتی خوندید برید ویدیو منو که چند وقت دیگه تو یوتوب آپلود میشه رو درباره این کتاب ببینید که بهتر کتاب رو درک کنید.

🟣🟣اگر خوندیش با نظراتم موافق بودی؟🟣🟣


        

51