یادداشت
1403/3/19
3.5
34
سختپوست بیشتر از هرچیزی از پدر بودن حرف میزنه. از پدر تیپیکال ایرانی که خودش رو در جایگاه نقش اول بازی مردسالاری میبینه. پدری که بچههاش رو سال به سال میبره یک رستوران معمولی و با بهبه و چهچه میگه:« ببینید کجا آوردمتون!» پدری که میره ژاپن و سر یه سال، شکستخورده برمیگرده اما هیچ جوره زیر بار شکست نمیره چون:« ماهی سفیدهای شمال خودمون رو هیچ جای دیگه ندارن.» پدری که برای پول بادآورده "برنامهها" داره و قهرمان زندگیش محمدعلی کلیه. و در مقابل اون یک خانوادهی باز هم تیپیکال ایرانی هستند. یک پسر بزرگ که تمام زندگیش جلوی پدرش رقص پا رفته، از زیر مشتاش جا خالی داده و اون وسطا یکی دو تا هم مشت پای چشم پدرش خوابونده. یک پسر کوچکتر که به نظر من بار زنانگی زیادی داره، همیشه خارج از رینگ وایستاده و از اون پشت یواشکی گاهی پدر و گاهی برادرش رو تشویق کرده. و خب در نهایت یک مادر که خیلی عامدانه بهش یک نقش منفعل تعلق گرفته. سختپوست بیشتر از اینکه یک رمان، داستان یا ناولا باشه به نظرم یک مطالعه از ابژههاییه که برای ایرانیها بسیار قابللمس هستند. یک case study در مسئلهی شخصیتپردازی که این روزها برای من خیلی خیلی مهم شده!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.