یادداشت سیده فاطمه مطهری

        سال گذشته، گوش گنده* با دندان‌هایش یکی از دگمه‌ها (پالتویم)* را کنده بود، چون نخواسته بودم از ساندویچم یک گاز به او بدهم. او دندانش شکست و من دگمه‌ام را از دست دادم.

مادر گوش‌گنده او را تسلی داد در حالیکه مادر من یک پس‌گردنی با تاثیر درازمدت نثارم کرد. از همان‌هایی که تا نیم‌ساعت بعد جایش درد می‌کند. آن روز فهمیدم که اگر می‌خواهی دل مادرت را به دست بیاوری، بهتر است که یک جای بدنت را بشکنی تا اینکه لباست را پاره کنی.
مادرها از لباس‌های پاره اصلا خوششان نمی‌آید، در حالیکه تا چشم بچه‌هایشان را دور می‌بینند از بلاهایی که سر آنها آمده با آب و تاب برای هم تعریف می‌کنند.

“دیروز پسرم، پایش را شکست”
“اوه اینکه چیزی نیست، مال من سرش را شکسته”

مادرها دوست ندارند که جلوی مادرهای دیگر کم بیاورند.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.