یادداشت پریسا متدین

        خوندن کتاب تجربه عجیبی بود، خیلی زود با فضایی که نویسنده ساخته بود ارتباط گرفتم. شخصیت زن هم برام به شدت ملموس بود. اما گم میشدم تو داستان، اینکه الان کجام، چی شده قراره به کجا برسه. با این حال اتفاقای کوچیک منو نگه می‌داشتن تو داستان. یه جاهایی حس می‌کنم نویسنده که اولین بار بود کتابی ازش می‌خوندم، سعی می‌کرد با توضیح چیزایی که ممکنه خوانندرو منزجر کنه، یه جورایی اونو جذب کنه به خوندن. من هم دوست داشتم بخونم تا ببینم بشر تو این شرایط که شاید دیگه هیچ چیز برای از دست دادن نداره چی کار میکنه چه تصمیمی میگیره و تا کجا پیش میره. شخصیت بچه برام یه جورایی نیمه ای از زن بود که هنوز خشم داشت، عشق داشت، حتی غم داشت؛ نیمه ای که هنوز حس داشت و به جای زن بروزش میداد. داستان گنگ بود اما موفق شد منو به فکر فرو ببره، فکر کنم که من چی کار می‌کردم من چه تصمیمایی میگرفتم و هر چند که فکر نمی‌کردم انقدر جذب شخصیت های داستان شده باشم، با پایان بچه اشک ریختم. شاید کتابی نباشه که تا همیشه تو ذهنم بمونه اما قطعا تجربه خوندنش شما رو به یه جهان مرموز و کوچیک میبره که فقط با حال و احوال یه زن اونم تو دنیای که اصلا شبیه به دنیای ما نیست، کار داره.
      
5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.