یادداشت فرناز پوراسماعیلی
7 روز پیش
داستان مارینا، در بارسلون ۱۹۸۰، اتفاق میافتاد کتاب در ژانر ادبیات گوتیک و معمایی بود. قلابی که مرا به درون کتاب کشید جملات آغازین آن بود: "روزی مارینا به من گفت که ما فقط چیزهایی را به یاد می آوریم که هرگز اتفاق نیفتاده اند. باید ابدیتی بگذرد تا سرانجام به معنای این کلمه ها پی ببرم.... در مه ۱۹۸۰ به مدت یک هفته از دنیا ناپدید شدم" و حالا که تمامش کردم احساس میکنم زیباترین و رازآلودترین بخش این کتاب برای من همین جملات آغازیست هنوز. شاید اگر این کتاب را در نوجوانی میخواندم، لذت بیشتری از آن میبردم اما حالا احساس میکردم به عمق بیشتری برای ارتباط برقرار کردن با کتاب احتیاج داشتم، نه لذت طنز سیاه کتابهای نوجوانی موردعلاقهام را داشت و نه لذت عمق و لایه لایه بودن کتابهایی که در بزرگسالی علاقهمندشان میشوم، اما تجربه و لذت تازهایی بود، فکر میکنم اولین کتابی بود که از ادبیات اسپانیا خواندم و احساس کردم کشور اسپانیا چه بستر مناسب و جهان تازهاییست برای قصه شنیدن، که من از آن بیخبر بودهام، گفته شده که مارینا از کارهای اولیه آقای ثافون است که در سایهی باد ایدههایی از این کتاب پرورش داده میشود و مشتاقم یک زمانی هم سایهی باد را بخوانم چون خلأیی که من در این کتاب احساس میکردم همین عمیق نشدن شخصیتها و روایتها بود، شاید هم چون بعد از یک رمان کلاسیک طولانی با آن همه شرح و بسط، سراغ این کتاب آمدم این جای خالی را احساس میکردم، اما به عنوان یک تجربه اگر باز برگردم به عقب این کتاب را خواهم خواند، چرا که شبیه سفر به بارسلون ۱۹۸۰ و محلههایی به سبک معماری گوتیک با کمی چاشنی وحشت و معما بود و زندگی همیشه به میزانی از خیال و رویا احتیاج دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.